You are currently viewing سياست و حکومت در مذهب امام ابوحنيفه – قسمت هشتم

سياست و حکومت در مذهب امام ابوحنيفه – قسمت هشتم

سياست و حکومت در مذهب امام ابوحنيفه 

نوشته: مدحت القصراوي

ترجمه و تحقيق: دکتر هجرت الله جبرئيلي

قسمت: هشتم

فقه­ شناس بزرگ حضرت عبدالرحمن بن ابي ليلي[1] 2 فرمود:

 «أيها المؤمنون إنه من رأى عدوانًا يعمل به ومنكرًا يدعى إليه فأنكره بقلبه فقد سلم وبرئ، ومن أنكره بلسانه فقد أجر وهو أفضل من صاحبه، ومن أنكره بالسيف لتكون كلمة الله هي العليا وكلمة الظالمين السفلى فذلك الذي أصاب سبيل الهدى، ونور في قلبه اليقين فقاتلوا هؤلاء المحلين المحدثين المبتدعين، الذين قد جهلوا الحق فلا يعرفونه وعملوا بالعدوان فلا ينكرونه»؛

 «اي مؤمنان! کسي که ستم آشکاري را ببيند که به اساس آن عمل مي­شود و منکري را ببيند که به سوي آن دعوت صورت مي­گيرد؛ اگر آن را با دل خود بد انگارد، همانا سالم مانده و برائت يافته است. کسي که آن را با زبان خود بد انگارد، همانا پاداش مي­يابد و او برتر از شخص نخستين است. کسي که آن را با شمشير بد انگارد تا کلمة الله بلند باشد و کلمة ستم­گران پائين باشد، او کسي است که راه هدايت را يافته است و در دل او يقين، روشني افگنده است. بنابراين، با اين حيله­گران، نوآوران و بدعت­گران [در امور سياست و حکومت] بجنگيد. همانا آنان از شناخت حق، جاهل مانده­اند. بنابر اين، حق را نمي­شناسند. به اساس ستم و تجاوزگري آشکار عمل کرده­اند و آن را منکر نمي­انگارند.

حضرت امام شعبي[2] 2 فقه­شناس بزرگ فرمود:

 «يا أهل الإسلام، قاتلوهم ولا يأخذكم حرج من قتالهم، فو الله ما أعلم قوما على بسيط الأرض أعمل بظلم، ولا أجور منهم في الحكم، فليكن بهم البدار»؛

 «اي مسلمانان! با اين فرمان­روايان ظالم بجنگيد. در جنگ با آنان در دل شما هيچ حرجي واقع نشود. سوگند به الله متعال! من در همي روي زمين کسي را نديده­ام که از آنان بيشتر ظالمانه عمل کند و کسي را نديده­ام که در حکومت­داري ستمگرتر از آنان باشد. شما بجنگيد تا نابود شوند.»

حضرت امام سعيد بن جبير[3] 2 فقه­شناس بزرگ فرمود:

 « قاتلوهم ولا تأثموا من قتالهم بنية ويقين، وعلى آثامهم قاتلوهم على جورهم في الحكم وتجبرهم في الدين واستذلالهم الضعفاء وإماتتهم الصلاة»؛

 با اين فرمان­روايان ظالم بجنگيد. در جنگيدن با آنان در نيت و يقين­تان احساس گناه نکنيد. از بهر گناهان آنان و ستم­گري­شان در حکومت­داري، اجبار آنان در دين و موضع گيري آنان عليه آزادي عقيده، خوارساختن ضعيفان و از بين بردن نماز توسط آنان، با آنان بجنگيد.[4]

اما، بزرگان امت که در خروج عبدالرحمن ابن اشعث عليه حجاج در کنار او نايستادند، ‌بر خلاف فقهاء که ذکر شدند، نگفتند که خروج او در ذات خود حرام است، بلکه گفتند که به اين شکلي که خروج کرده است، خلاف مصلحت نتيجه مي­دهد. از اين­رو، هنگامي که از حسن بصري 2 در اين مورد پرسيدند، گفت:

« إنه والله ما سلط الله الحجاج عليكم إلا عقوبة، فلا تعارضوا عقوبة الله بالسيف، ولكن عليكم السكينة والتضرع»؛[5]

 به الله سوگند! الله متعال حجاج را بر شما مسلط نگردانيده است، مگر اين که مجازاتي است بر شما، بنابراين در برابر عقوبت الله متعال با شمشير نايستيد، بلکه بر شماست، آرامش و تضرع در برابر الله متعال.

اين رأي عامي بود که اهل دين در قرن اول هجري بر آن بودند، قرني که امام ابوحنيفه 2 در آن متولد شده بود، بنابراين، رأي او عين رأي آنان بود. سپس در روزگار بعد، يعني در آخر قرن دوم هجري رأيي ظهور يافت که اکنون به آن «رأي جمهور اهل سنت» مي­گويند. سبب اين نيست که اين رأي لغزشي بر نصوص قطعي باشد، ‌به گونة که از اين ترس داشته باشيم که بزرگان قرن اول يا اهل قرن اول ، معاذ الله مذهبي را در پيش گرفته بودند که مخالف نصوص بود، بلکه در حقيقت دو سبب داشت. سبب اول اين که جباران و ستمگران هيچ راهي را براي تغيير از روش­هاي مردم­سالارانة سالم باز نگذاشته بودند. سبب دوم آنکه تلاش­هايي که از بهر به ميان آوردن تغيير از طريق شمشير صورت گرفت،‌ روشن ساخت که با در نظر داشت نتائج پي­در­پي آن، صدور منفعت و بهبودي از اين طريق نيز توقع نمي­رفت.[6]

نتيجه­گيري[7]

اين مقاله هفت محور از مسائل سياست و حکومت از ديدگاه امام ابوحنيفه 2 را بيان مي­کند.

يک. مسألة حاکميت؛ در مسأله حاکميت با زبان فقه و حقوق،‌ و نه زبان سياست، بيان شد که همانا امام ابوحنيفه 2 قرآن کريم و سنت را به مثابة سلطة حاکميت نهايي پذيرفته بود و مذهب او اين بود که حاکميت قانوني از آن الله و رسول اوست. دائرة تشريع و قانون­گذاري به وسيلي قياس و رأي نزد او محدود برگسترة بود که در آن حکمي از جانب الله و رسول او وجود نداشت.

دو. روش صحيح براي انعقاد خلافت؛ در اين موضوع ديگاه امام ابوحنيفه 2 اين است که انعقاد خلافت مبتني بر اجتماع و مشوره مسلمانان و اهل فتوا صورت مي­گيرد، و اين نظريات خود را برفقه خليفة رسول الله  6 حضرت ابوبکر صديق 2 بنا کرده بود.

سه. شروط استحقاق خلافت؛ در شرط نخست: امامت فاسق و ظالم؛ ديدگاه امام ابوحنيفه 2 ميان دو نظرية استيلاء و غلبه و مشروعيت امامت فاسق و ظالم، و نظرية خوارجي و معتزلي مبتني بر عدم پذيرش ابدي امامت فاسق و ظالم و عدم مشروعيت اعمال جمعي مسلمانان تحت حاکميت فاسق و ظالم،  نظرية وسطي و ميانه­روانه و متوازني را ارائه داشته است.

آن، اينکه همانا شرط تمامي کساني که در مقامي قرار مي­گيرند که در امر دين از آن­ها پيروي صورت مي­گيرد، عدالت و صلاح است. بنابراين،‌ به دلالت آيت قرآني بطلان امامت فاسق ثابت گرديد و ظالم و فاسق نمي­تواند خليفه باشد،  و اگر کسي خودش را در منصب خلافت نصب کرد و فاسق بود، بر مردم پيروي و فرمان­برداري از او لازم نيست.

اما امام ابوحنيفه 2 برعکس گفتار خوارج و معتزله ميان «امام بالحق» و «امام بالفعل» فرق مي­کرده است، در حالي که مذهب خوارج و معتزله نظام دولت و کل جامعة مسلماني را تعطيل مي­کردند، آنگاه که امام عادل صالح يعني «امام بالحق» وجود نمي­داشت، بنابراين، نه حج است، نه جمعه، نه جماعت، نه محاکم، و هيچ امري از امور مسلمانان   ديني يا سياسي يا اجتماعي در غياب او انجام نمي­پذيرد. اما در مذهب امام ابوحنيفه 2 اعمال جمعي مسلمانان تحت حاکميت ظالم، تا ميسر شدن حکومت عادل، از مشروعيت برخودار است.

در شرط دوم: شرط قريشي بودن براي خلافت؛ اما رأي امام ابوحنيفه 2 در اين مسأله، ضرورت اين بود که خليفه از قريش باشد. [8] اين تنها رأي او نبود، بلکه رأيي بود که عموم اهل سنت بر آن توافق داشتند و اين را نه يک وجهي شرعي، بلکه ضرورت اجتماعي سياسي مي­انگاشتند.

چهار. بيت المال؛ امام اعظم 2 بر تصرف غير قانوني خلفاء در بيت المال اعتراض شديد داشت، زيرا اين کار را ظلم در حکومت­داري مي­ديد. چرا که نزد او خيانت در بيت المال از اموري بود که امامت، خليفه را باطل مي­کرد و مشروعيت آن را پايان مي­بخشيد.

پنج. آزادي قوي قضائيه از قوي اجرائيه؛ اما در مورد رأي امام ابوحنيفه 2 در مورد قضاء و قوة قضائيه، رأي او از بهر تحقق عدالت، ضرورتاً تنها اين بحث نبود که قوي قضائيه از فشارها و مداخلات قوة اجرائيه آزاد باشد، بلکه ناگزير است اين که قاضي توانائي اين را داشته باشد که حکم خود را بالاي خود خليفه اجراء کند، هنگامي که بر حقوق مردم تجاوز کرده باشد.

شش. حق آزادي رأي يا حق آزادي بيان؛ امام ابوحنيفه 2  اهميت اين «حق» و اين «فرض» را در سطح بلند آن درک مي­کرد، چرا که در روزگار او مسلمانان اين حق را از خود سلب کرده بودند و مسلمانان در فرضيت آن متردد شده و در شک افتاده بودند. به عنوان نمونه، «مرجئه» در جانبي قرار داشت که با عقائد­شان مردم را به ارتکاب گناهان و معاصي جرأت مي­دادند. «حشويه» در جانبي ديگر قرار داشت که امر به معروف و نهي از منکر در برابر حکومت­ها را فتنه مي­دانست. در جانب سومي حکومت­هاي بني اميه و بني عباس قرار داشتند که در ميان مسلمانان با قوت و سلطة که داشتند روح اعتراض بر فسق، ظلم، فجور و جور اميران را مي­کشتند. با اين همه، امام ابوحنيفه 2 با گفتار و کردارش براي إحياء اين روح و توضيح حدود آن تلاش کرد و در زندگي عملي خويش هم در زمان بني اميه و هم در زمان بني عباس آن را به اثبات رساند.

جالب اين که امام ابوحنيفه 2 براي کساني که اختلاف عقيدتي و فکري و سياسي، با حکومت دارند، اگرچه «امام بالحق» بر آن حکومت کند، به زبان امروز حق «اپوزسيوني» قايل است، و اين فقه خود را بر روش حکومت­داري امير مؤمنان حضرت علي 2 ، در برابر خوارج بناء مي­کند.

هفت. خروج يا قيام مسلحانه بر حکومت ظالم؛ از ديدگاه امام ابوحنيفه 2 امامت ظالم، نه تنها اين که باطل است، بلکه قيام مسلحانه عليه آن نيز جايز و حتي لازم است، مشروط به اين که شرط پيروزي و مفيديت انقلاب در نظر گرفته شود، تا بتواند امام عادل صالح جاي امام ظالم فاسق را بگيرد،‌ شرط ديگر اين که نتيجة آن فقط از بين رفتن قوا و ضياع جان­ها و ارواح نباشد.

به عبارت ديگر، امام ابوحنيفه 2 اين نظريه را روشن و واضح ساخت و آن اين که خروج بر امارت فاسد در ذات خود، امر مشروع است، اما سزاوار اين است که پيش از اقدام بر اين استراتيژي ، براي امر انقلاب چاره­انديشي و تدبير صورت گيرد و ديده شود که آيا امکان اقامه نظام صالح پس از سرنگوني نظام منحرف وجود دارد يا خير؟

امام 2 اين فقه خود را ، بر فقه حضرت ابوبکر صديق 2، امام حسين 2 و ساير صحابه و طبقه نخست تابعين استوار ساخته بود،‌ و نظرية او درست خلاف نظرية است که امروز «مذهب جمهور اهل سنت» نام گرفته که قيام مسلحانه عليه حکومت جائر را جائز نمي­داند.

منابع

  • القرآن الکريم
  1. ابن أبي العزالحنفي، صدر الدين أبوالحسن علي بن علاء الدين الدمشقي، شرح عقيدة الطحاوية، المحقق: عبدالله بن عبدالمحسن الترکي شعيب الأرناؤوط، بيروت: موسسة الرسالة، 1411، الطبعة: 2، عدد الأجزاء: 2، ج1، ص 322.
  2. ابن الأثير، أبو الحسن علي بن أبي الكرم الشيباني الجزري، عز الدين، الكامل في التاريخ، تحقيق: عمر عبد السلام تدمري، بيروت : دار الكتاب العربي، الطبعة: الأولى، 1417هـ / 1997م، عدد الأجزاء: 10 ، ج5، صص 18،  25 .
  3. ابن حجر، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، فتح الباري شرح صحيح البخاري، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، بيروت: دار المعرفة، 1379، عدد الأجزاء: 13، ج13 ص 93، 95، 96
  4. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن محمد الإشبيلي، المقدمة، بيروت: دارالقلم، الطبعة السادسة،‌ 1406هـ،‌ ص 195 ج 3 ص 191.
  5. ابن خلكان، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن إبراهيم بن أبي بكر البرمكي الإربلي، وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان، المحقق: إحسان عباس، بيروت: دار صادر، بيتا، عدد الأجزاء: 7 ، ج3، ص 385، ج5، 41 و 45 .
  6. ابن سعد، محمد بن سعد أبو عبدالله البصري الزهري، الطبقات الكبرى، المحقق : إحسان عباس، بيروت : دار صادر، الطبعة : 1 –  1968 م، عدد الأجزاء :ج 6 ص 155 حتى 263، ج 7 ص 164 .
  7. ابن عبد البر، أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عاصم النمري القرطبي،  الانتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء مالك والشافعي وأبي حنيفة رضي الله عنهم، بيروت: دار الكتب العلمية، بيتا، عدد الأجزاء: 1، صص 125 135، 171 .
  8. ابن كثير، أبو الفداء إسماعيل بن عمر القرشي البصري ثم الدمشقي ، البداية والنهاية، المحقق: علي شيري، الناشر: دار إحياء التراث العربي، الطبعة: الأولى 1408، هـ – 1988 م، ج 5 ص 248، ج9، ص 135، ج 10 ص 84 .
  9. ابن هشام، عبد الملك بن هشام بن أيوب الحميري المعافري، أبو محمد، جمال الدين، السيرة النبوية، تحقيق: مصطفى السقا وإبراهيم الأبياري وعبد الحفيظ الشلبي، مصر: شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي وأولاده، الطبعة: الثانية، 1375هـ – 1955 م، عدد الأجزاء:ج 4، ص 311 .
  10. أبي داؤد، سليمان بن الأشعث، سنن أبي داود، المحقق: محمد محيي الدين عبد الحميد، بيورت: المكتبة العصرية، بي تا، دوره 4 جلدي.
  11. الأشعري، علي بن إسماعيل أبو الحسن، مقالات الإسلاميين واختلاف المصلين، بيروت : دار إحياء التراث العربي، الطبعة الثالثة، تحقيق : هلموت ريتر،عدد الأجزاء : 2، بيتا، ج2، ص 125 .
  12. البخاري، محمد بن إسماعيل أبو عبداللَّه ، صحيح البخاري = الجامع المسند الصحيح المختصر من أمور رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم وسننه وأيامه، المحقق: محمد زهير بن ناصر الناصر، بي­جا: دار طوق النجاة، 1422هـ.، چاپ اول، دروه 9 جلدي.
  13. البغدادي ، عبد القاهر بن طاهر بن محمد البغدادي أبو منصور، الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية، بيروت : دار الآفاق الجديدة، الطبعة الثانية ، 1977، عدد الأجزاء :ص 340.
  14. الجصاص الحنفي، أحمد بن علي أبو بكر الرازي، أحكام القرآن، المحقق: عبد السلام محمد علي شاهين، بيروت: دار الكتب العلمية . الطبعة: الأولى، 1415هـ/1994م، عدد الأجزاء:ج1 صص 80 – 81. ج 2 ص 39 .
  15. الخطيب البغدادي، أبو بكر أحمد بن علي بن ثابت بن أحمد بن مهدي، تاريخ بغداد، المحقق: الدكتور بشار عواد معروف، بيروت: دار الغرب الإسلامي، الطبعة: الأولى، 1422هـ – 2002 م، عدد الأجزاء: 16، ج13، صص320، 330، 351، 368 .
  16. الذهبي، شمس الدين أبو عبد الله، مناقب الإمام أبي حنيفة وصاحبيه، تحقيق: محمد زاهد الكوثري، أبو الوفاء الأفغاني، لجنة إحياء المعارف النعمانية، حيدر آباد الدكن بالهند، الطبعة: الثالثة، 1408 هـ، صص17، 20، 21 .
  17. السرخسي، ابي بکر محمد بن احمد شمس الأئمة، المبسوط، بيجا، بيتا، ج،10 صص125، 129، 130.
  18. السرخسي، محمد بن أحمد بن أبي سهل شمس الأئمة، شرح السير الكبير، الناشر: الشركة الشرقية للإعلانات، 1971م، عدد الأجزاء:ج1 صص 98 .
  19. الشهرستاني، أبو الفتح محمد بن عبد الكريم بن أبى بكر أحمد، الملل والنحل، بيروت: مؤسسة الحلبي، عدد الأجزاء: 3، بيتا، ج1، ص 106.
  20. الشيباني، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل، مسند الإمام أحمد بن حنبل، المحقق: أحمد محمد شاكر، القاهرة: دار الحديث، الطبعة: الأولى، 1416 هـ – 1995 م، عدد الأجزاء:ج3 ص 129، 183، ج 4 ص 421.
  21. الطبري ، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، تاريخ الطبري = تاريخ الرسل والملوك، بيروت: دار التراث، الطبعة: الثانية – 1387 هـ، عدد الأجزاء: 11، ج 3 ص 192 ، ج 5 ص 482 – 505. ج 5 ص 163. ج 5 ص 487 491، ج 6 ص 155 156،  ص 190.
  22. الطيالسي، أبو داود سليمان بن داود بن الجارود البصرى، مسند أبي داود الطيالسي، المحقق: الدكتور محمد بن عبد المحسن التركي، مصر: دار هجر، الطبعة: الأولى، 1419 هـ – 1999 م، عدد الأجزاء:حديث رقم 946
  23. الکردري، محمد بن محمد بن شهاب، مناقب الإمام الأعظم أبي حنيفة، بيروت: دارالکتب العربي، 1401، ج1 ص 89، ج 1 ص 160 – 165 – 166، ج2،‌ص 15 16،17، 71،22،  72، 83.
  24. المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي، مروج الذهب، بولاق،‌1866 ، المسعودي ج2 ص 192 .
  25. المكي، أبي المؤيد الموفق بن إحمد بن محمد، مناقب الإمام الأعظم أبي حنيفة، بيروت: دارالکتب العربي، 1401، ج1 ص21 24، 30،  89، 215، – 216، 260،   ج2، صص‌ 73،  84، 100، 170، 171،   173، 174، 178، 180،  182
  26. المودودي، أبوالأعلي، تفهيمات، بيجا، بيتا، ج3، – 320 .
  27. ملا علي قاري، علي بن سلطان،‌ منح الروض الأزهر في شرح الفقه الاکبر، بيروت: دارالبشائر الإسلامية، المحقق: وهبي غاوجي الألباني، بيتا، ص 91.
  28. المودودي، أبوالأعلي، تفهيم القرآن، بيجا، ‌بيتا، سورة الحجرات.
  29. النيساپوري، مسلم بن حجاج، صحيح مسلم = المسند الصحيح المختصر بنقل العدل عن العدل إلى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم، المحقق: محمد فؤاد عبد الباقي، بيروت: دار إحياء التراث العربي ، بي تا: دوره 5 جلدي.
  30. اليافعي، أبو محمد عفيف الدين عبد الله بن أسعد بن علي بن سليمان، مرآة الجنان وعبرة اليقظان في معرفة ما يعتبر من حوادث الزمان، بيروت دار الكتب العلمية، الطبعة: الأولى، 1417 هـ – 1997 م، صص، 299، 310.

[1]  – ابن أبي لَيْلَى، bn- abi- Layla (73 – 148هـ، 692 – 765م). محمد بن عبد الرحمن أبو عبد الرحمن الكوفي. امام علامه، او مفتي و قاضي کوفه بود، قرآن کريم را از ده استاد آموخت و قرآن­شناس بود. عجلي گفت: او فقيه صاحب سنت، صدوق و جائز‌الحديث بود. او از شعبي، نافع و عطا و طائفه روايت کرده است. شعبه، سفيانان و ديگران از او روايت کرده­اند [الموسوعة العالمية الکبري، ذيل ابن أبي لَيْلَى].

[2]  – الشَّعْبي، أبو عمرو ash- Sha’bi, A. ‘A. ( 19-103هـ، 640 – 721م). عامر بن شراحيل الشعبي، أبو عمرو كوفي. ولد في خلافة عمر. تابعي، ثقة، مشهور، فقيه، فاضل. روي عنه أنه قال: أدركت 500 من الصحابة.

در خلافت حضرت عمر بن خطاب 2 به دنيا آمد، تابعي، ثقة، مشهور، فقيه و فاضل بود. از حضرت علي، وسعد بن أبي وقاص، وسعيد بن زيد، وزيد بن ثابت، وقيس بن سعد بن عبادة، وعبادة بن الصامت، وأبي موسى الأشعري، وأبي مسعود الأنصاري، وأبي هريرة، و ديگر اصحاب رضوان الله تعالي عليهم اجمعين، و شماري از تابعين روايت کرده است. او فرمود: من پنجصد تن از صحابه را درک کرده­ام.

 أبو إسحاق السَّبيعي، وأشعث بن سوار، وحصين بن عبدالرحمن، وسعيد بن مسروق الثوري، وسليمان بن مهران الأعمش، وعبدالله بن بريدة، و بسياري ديگران رحمهم الله تعالي، از او روايت کرده­اند.

ابن سيرين يکي از دانشجويانش را وصيت کرد، با اين گفتار: « الزم الشعبي فلقد رأيته يُستفتى والصحابة متوافرون»؛ امام شعبي را لازم بگير، همانا من ديدم که او فتوا مي داد و فروان صحابه حضور داشتند.

 عبدالملک بن مروان او را نزد پادشاه روم فرستاد، هنگامي که برگشت، عبدالملک گفت: آيا مي­داني که پادشاه روم به من چي نوشته است؟ به من نوشته است که من از اهل دين تو در تعجب افتادم، که چگونه پشت سر سفير ايستاد نمي­شوند؟

امام شعبي گفت: اي امير مؤمنان! زيرا او من را ديد و تو را نديد. عبدالملک گفت: همانا او مرا ترغيب به کشتن تو کرده است. اين سخن به ملک روم رسيد: من به جز اين ارادهٔ ديگر نداشتم. او در رويداد جماجم با عبدالرحمن بن الأشعث ضد حجاج بن يوسف حضور داشت. حجاج او را فراخواند و او را عفو کرد [الموسوعة العالمية الکبري، الشعبي، أبو عمرو].

[3]  – سعيد بن جُبير ، Sa’id- ibn- Jubayr(45 – 95هـ ، 666 – 714م). سعيد بن جبير الأسدي، أبو محمد الكوفي. او از داناترين تابعين بود.  ثقة، عابد، فقيه، فاضل، ورع. از عبادت او روايات فراوان آمده است. از  عبدالله بن عباس، وعبدالله بن الزبير، وعبدالله بن عمر، وأبي سعيد الخدري، وأنس و ديگر صحابه رضوان الله عليهم اجمعين روايت کرده است. از او پسرانش  عبدالملك، وعبدالله، وأبو إسحاق السبيعي وأبو الزبير المكي، وحبيب بن أبي ثابت، وسليمان ابن مهران الأعمش، وحصين بن عبدالرحمن و ديگران روايت کرده­اند.

حضرت ابن عباس 0 به او گفت: نگاه کن که چگونه از من حديث روايت مي­کني، چون تو حديث بسيار حفظ کرده­اي، حضرت ابن عباس 0 پس از آنکه به نابينايي گرفتار شد، مردم کوفه از او مي­پرسيدند، و گفت: شما از من مي­پرسيد و در ميان شما ابن أم الدهماء وجود دارد؟ يعني سعيد بن جبير 0.

همراه با عبدالرحمن بن محمد بن أشعث 0 در برابر عبدالملک بن مروان، خروج و انقلاب کرد، هنگامي که ابن أشعث 0 شکست خورد، سعيد 0 به مکه فرار کرد، امير عبدالملک بن مروان او را دستگير کرد و نزد حجاج فرستاد، حجاج او را به قتل رساند و او هنوز 50 سالگي را پوره نکرده بود، امام احمد بن حنبل رحمه الله فرمود: حجاج سعيد 0 را کشت، در روي زمين کسي نيست، مگر اين که به دانش او نيازمند است.

[4]  – أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي،  الطبري ، تاريخ الطبري = تاريخ الرسل والملوك،  ج 5 ص 163 .

[5]  – ابن سعد، أبو عبدالله البصري الزهري،  الطبقات الكبرى،  ج 7، ص 164، أبو الفداء إسماعيل بن عمر القرشي البصري ثم الدمشقي ، ابن كثير،   البداية والنهاية،  ج 10 ص 84.

[6]  – براي شرح بيشتر اين مسأله به کتاب المودودي، أبوالأعلي، تفهيمات،  ج3،  – 320 . وهمچنان کتاب المودودي، أبوالأعلي، تفهيم القرآن، ذيل سورة الحجرات مراجعه صورت گيرد.

[7]  – نتيجه­گيري کار مترجم است.

[8]  – أبو الحسن على بن الحسين بن على ، المسعودي،  مروج الذهب، ج2 ص 192 .

دیدگاهتان را بنویسید