نقطه آغاز تمدن

تمدن از كجا شروع می شود؟

دکتر هجرت الله جبرئیلی

? شايد در پاسخ اين سؤال صدها پاسخ بياييد ، اما پاسخي كه من دارم اين است: گفتگو.

? گفتگو اساس تمدن ، و به ويژه تمدن مدرن است، با گفتگو است كه بنگاه هاي اقتصادي و صنعتي و دولت هاي بزرگ جهان مدرنةصد سال عمر كرده اند، چند نسل از هيئت مديره مرده است، اما هنوز آن شركت و دولت با وصف رويارويي به ده ها بحران زنده است.

? بنياد گفتگو بر چيست؟ بنياد گفتگو بر اين است كه برداشت خود از جهان ، انسان و طبيعت و جامعه را مطلق نداني، بلكه آن را برآمده از مطالعات خطاپذير يك انسان خطاپذير و خطاكار بداني، و اين خطاپذيري و خطاكاري را بر تاريخ جريان فكري ات تسري بدهي.

? تمدن مسلماني از كجا شروع مي شود؟ از همانجا كه الله متعال مؤمنان را به مجادله احسن با اسلام ناباوران و رفتن به سوي مبادي مشترك توحيدي فرمان داد. دعوت به جدال احسن، آغاز تمدن مسلماني است.

? حال كه با رويكرد تمدني من به به مطالعه جامعه شناختي ميهنم دست مي زنم، جامعه شناسي خانواده خود را شروع مي كنم كه تحكم شوهر بر زن، تحكم پدر بر فرزندان، و تحكم برادر بزرگ بر همه، و تحكم پدربزرگ و مادربزرگ بر همه، به ويژه بر نسل جديد و جلوگيري از نوشدن و نوخواهي ، نسل نو است كه تمدن نو مسلماني را بايد رقم بزند، متأسفانه بر آن حاكم است.

? من با رويكرد تمدني نهاد آموزشي مسجد رامطالعه مي كنم كه ملاي پشتو زبان، به دانش آموز فارسي زبان گفت: الپ. دانش آموز فارسي زبان تكرار كرد: الپ، ملاي پشتوزبان گفت: من مي گويم الپ، تو نبگو، الپ. يعني اين بنياديست كه ما زبان يكديگر، نه به مفهوم زبام پشتو يا فارسي، بلكه مافي الضمير خود را به يكديگر انتقال داده نمي توانيم، و تازنده ايم در فهم يكديگر، به قول پشتوزبانان ،،ناپوه،، مي مانيم. و پوهان هاي مان، ناپوه تر از همه مان، چون پوهان هاي مان، تحكم ويژگي اصلي آنهاست.

? من به نهاد آموزشي مدرسه و مكتب و دانشگاه نگاه مي كنم كه چگونه معلم متحكم و مستبد گفتگو با طلبه و دانش آموز و دانشجو و محصل را بر نمي تابد و با آنكه از دنياي متكثر پر دانش، به جز چپتر و متني را كه حفظ كرده است، چيزي ديگر نمي داند، اما خود را فهمنده جهان مي داند.

? من زماني بدويت جامعه خود را شناختم كه ديدم در روستاي من، نيروهاي حزب و جمعيت اسلامي، كه يكي پسركاكا و ماما و عمه و خاله يكديگر بودند، براي بيشتر از ده سال تمام يكديگر خود را كشتند و بستند و ويران كردند.

? من زماني بدويت جامعه خود را شناختم كه دانستم خلقي و پرچمي هاي حزب دموكراتيك خلق در دربار كريملين عليه يكديگر توطئه چيدند و در كابل و هرات و قندهار يك ديگر را زنداني و اعدام كردند.

 

من زماني به بدويت جامعه خود پي بردم كه در بيست سال اخير ديدم كه در گام نخست پشتونيسم، و سپس تاجكيسم، ازبكيسم، هزاره گيسم و … دموكراسي را كه اساس آن گفتگو است، با تحكم و دعواي برتري طلبي به گند كشانيدند و بيني دموكراسي و ليبراليسم را مانند كمونيسم و اخوانيسم و … در خاك ماليدند و نشان دادند كه اين همه ايديولوژي هاي جهاني در اين بر و بوم بدوي ناكارآمد است.

? من وقتي بدويت جامعه خود را شناختم كه ديدم فرقه ها و مذاهب ميهنم يك ديگر خود را تكفير، تشريك، تبديع، تضليل و تفسيق مي كنند و اين را كمال بدويت ديني يافتم.

? پرسش اين است كه چگونه مي توان به سوي تمدن رفت؟ و هم زماني كه بر ميهنت در بيش از صد سال كساني حاكم باشند كه هيچ گفتگو را برنتابند و خود را مالك حق و امتياز و دارو ندار ميهن بدانند؟

? آيا با چنين كساني گفتگو كارآمدي دارد؟ آيا اگر معتقدان به گفتگو براي حاكميت گفتگو ، از ميل اسلحه گلوله ببارند، تمدن گفتگويي برپا خواهد شد؟ آيا اين معتقدان به گفتگو كه در برابر ناباوران به گفتگو اسلحه گرفته اند، خود به بدويت رهسپار نشده اند؟

? اين پرسش هاي جانكاه است كه روح من را شب و روز مي آزارند و هنوز كه هنوز است، من در جستجوي پاسخم.

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید