سياست و حکومت در مذهب امام ابوحنيفه
نوشته: مدحت القصراوي
ترجمه و تحقيق: دکتر هجرت الله جبرئيلي
قسمت: سوم
همانا شرط تمامي کساني که در مقامي قرار ميگيرند که در امر دين از آنها پيروي صورت ميگيرد، عدالت و صلاح است. بنابراين، به دلالت اين آيت بطلان امامت فاسق ثابت گرديد و او [ظالم و فاسق] نميتواند خليفه باشد، و اگر کسي خودش را در اين منصب [خلافت] نصب کرد و فاسق بود، بر مردم پيروي و فرمانبرداري از او لازم نيست.
همچنان حضرت پيامبر اعظم 6 فرموده است که : « لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الخالق»[1]؛ هر گاهي که مخلوقي به نافرماني از خالق، فرمان دهد، فرمانبرداري از او جواز ندارد.
اين حديث نيز دلالت بر اين دارد که فاسق نميتواند حاکم باشد و احکام او نافذ نميشود، هنگامي حکومت را عهدهدار شود، همچنان شهادت او پذيرفته نميشود، و روايت او هنگامي که از حضرت پيامبر 6 روايت کند، پذيرفته نميشود، و فتواي او نيز اگر مفتي باشد، پذيرفته نميشود.
سپس امام جصاص ; با صراحت بيان ميکند که اين نظريه، مذهب امام ابوحنيفه 2 است. در ادامه به تفصيل ذکر ميکند که اتهام بر امام ابوحنيفه 2 بر اينکه امامت فاسق را تجويز کرده است، ظلمي است که در حق او گناهکارانه صورت گرفته است. بيان او اين چنين است:
«ومن الناس من يظن أن مذهب أبي حنيفة تجويز إمامة الفاسق وخلافته. فإنما جاء غلط من غلط في ذلك إن لم يكن تعمد الكذب من جهة قوله وقول سائر من يعرف قوله من العراقيين أن القاضي إذا كان عادلًا في نفسه فولي القضاء من قبل إمام جائر أن أحكامه نافذة وقضاياه صحيحة وأن الصلاة خلفهم جائزة مع كونهم فساق وهذا مذهب صحيح ولا دلالة فيه على أن من مذهبه تجويز إمامة الفاسق»[2]؛
برخي از مردم گمان ميبرند که مذهب امام ابوحنيفه 2 تجويز امامت فاسق است. همانا غلطي است که از غلط در اين موضوع رسيده است، اگرچه در اين موضوع قصد کذب را نداشته باشد، از جهت گفتار امام و گفتار ديگر عراقيان که گفتار او را ميفهمند که اگر قاضي هنگامي که در نفس خود عادل باشد و عهده دار قضاء از طرف امام ستمگر گردد، همانا احکام او صحيح و قضاياي او صحيح است. و گفتاري ديگري او که نماز پشت آنان جائز است با اين که فساق باشند. اين مذهب صحيح است و دلالتي بر اين ندارد که مذهب امام اعظم 2 تجويز امامت فاسق باشد.
همانا امام ذهبي ; و موفق بن احمد مکي ; گفتار امام ابوحنيفه 2 را اين گونه نقل کردهاند:
« أيما إمام غل، -يعني استخدام خزانة الدولة بطرق غير مشروعة- أو جار في حكمه بطلت إمامته ولم يجز حكمه»[3]؛
هر امامي که خيانت مالي کرد؛ يعني خزانه دولت را به روش غير مشروع به کار برد يا در حکومتداري خود جور و ستم کرد، امامت او باطل ميشود، حکومتداري او مشروعيت ندارد.
از پيجوئي اين گفتارها روشن ميگردد که همانا امام ابوحنيفه 2 برعکس گفتار خوارج[4] و معتزله[5] ميان «امام بالحق» و «امام بالفعل» فرق ميکرده است، در حالي که مذهب خوارج و معتزله نظام دولت و کل جامعي مسلماني را تعطيل ميکردند، آنگاه که امام عادل صالح يعني «امام بالحق» نداشته باشد، بنابراين، در نبود «امام بالحق» نه حج است، نه جمعه، نه جماعت، نه محاکم، و هيچ امري از امور مسلمانان – ديني يا سياسي يا اجتماعي – در غياب او انجام نميپذيرد.
بلي، امام ابوحنيفه 2 اين کژي و انحراف را راست ساخت، با اين نظريه که:
« إذا لم يتيسر وجود إمام بالحق فإن نظام حياة المسلمين الجماعية يمضي على نحو شرعي تحت من هو إمام بالفعل حتى ولو كانت إمامته غير شرعية»؛
نظر او اين بود که هنگامي که وجود «امام بالحق» ميسر نباشد، نظام زندگاني اجتماعي مسلمانان بر روش شرعي زير حکومت هر که «امام بالفعل» باشد، سپري ميگردد، حتي تا آنجا که امامت او غير شرعي باشد.
همانا امام ابوحنيفه 2 مسلمانان را از نظرية مرجئه[6] افراطي در ارجاء و نتائج آن نجات داد، نظرية که همتاي مقابل در برابر نظريات خوارج و معتزله بود. برخي از اهل سنت در ذات خود به اين عقيده بودند و اين عقيده را بيان ميکردند که اين قوم – مرجئه – بين «امام بالحق» و «امام بالفعل» خلط ميکنند و به جواز امامت فاسق قائلاند – هنگامي که بالفعل امام باشد – چنانچه «امام بالحق» باشد، پس نتيجه حتمي بر اين نظريه اين است که مسلمانان مطمئن و راضي به حکومت حکام مستبد ظالم، داراي سلوک رسوا کننده و خلق زشت، بنشينند و تغيير آنان را رها کنند و تلاشي نورزند، بلکه در اين مسأله کوچکترين تفکر نداشته باشند.
در راستاي تصحيح اين فکر خطاکارانه بود که امام ابوحنيفه 2 با همه شدت و قوت و پافشاري اعلان کرد که امامت اين چنين کساني قطعاً و کاملاً باطل است.
دوم: شرط قريشي بودن براي خلافت؛ اما رأي امام ابوحنيفه 2 در مسأله دوم، ضرورت اين بود که خليفه از قريش باشد. [7] اين تنها رأي او نبود، بلکه رأيي بود که اهل سنت بر آن توافق داشتند. [8]
علت اين چنين نبود که خلافت اسلامي از وجهه نظر شرعي حق دستوري [برابر با قانون اساسي] براي قبيله واحد، از ميان قبيله قريش باشد، بلکه علت آن ظروف آن روزگار بود که براي مسلمانان لازم باشد که خليفه از بهر بناء جامعه و استواري و برقراري آن از ميان قريش باشد.
ابن خلدون ; اين امر را به گوني کامل روشن ساخته است، رأي او اين است که در آن هنگام، عرب بازوي دولت اسلامي و پشتيبانان آن بودند و اتفاق عرب – اگر بدست ميآمد – در حد اکثر آن بر خلافت قريش بدست ميآمد. احتمال نزاع، اختلاف و تفرقه، در صورتي که جانشيني به مردي از قبيلي ديگر صورت ميگرفت، وجود داشت، بنابراين، عاقلانه نبود که نظام خلافت درمعرض چنين خطري قرار گيرد.[9] از اينرو بود که حضرت رسول الله 6 نصيحت کرد که «الأئمة من قريش»؛ امامان از قريشاند،[10] اگر خلافت براي غير قريشي شرعاً جايز نميبود، هيچ گاه حضرت عمر ابن خطاب 2 در هنگام وفات خود نميگفت: « لو كان سالم حيًا لوليته»؛ اگر سالم زنده ميبود، او را عهده دار خلافت ميکردم. در حالي که سالم آزاد شدة حذيفه 2 بود.[11]
هنگامي که حضرت رسول الله 6 نصيحت کرد که خلافت در قريش باشد، خودش روشن ساخت که اين منصب در ميان قريش تا زماني باقي ميماند که در وجود اهل آن صفات مخصوص باشد.[12]
از اين بيانات، خود به خود نتيجه بدست ميآيد که خلافت براي غير قريش خواهد بود، در آن حال که اين صفات در ميان قريش نابود شده باشد. اين است فرق اصلي ميان مذهب امام ابوحنيفه 2 و جميع اهل سنت و ميان مذهب خوارج و معتزله، کساني که مطلقاً خلافت را به غير قريش جواز ميدهند. آنها از اين سخن فراتر رفتهاند و غير قريشي را سزاوارتر به خلافت ميدانند، زيرا مردمسالاري نخستين امر مهم براي آنان بود، اگرچه نتيجي آن تفرقه و اختلاف باشد، اما براي اهل سنت و الجماعت، نخستين امر مهم، استحکام دولت بود، تا اين که مردم سالاري باشد.
[1] – رواه أحمد 5/ 66 – 67 بإسناد صحيح.
[2] – أحمد بن علي أبو بكر الرازي، الجصاص الحنفي، أحكام القرآن، ج1 ص 80 – 81. امام سرخسي در کتاب «المبسوط» نيز مذهب امام ابوحنيفه را واضح است. ابي بکر محمد بن احمد شمس الأئمة، السرخسي، المبسوط، ج10 ص 130.
[3] – شمس الدين أبو عبد الله، الذهبي، مناقب الإمام أبي حنيفة وصاحبيه، ص 17.أبي المؤيد الموفق بن إحمد بن محمد، المكي، مناقب الإمام الأعظم أبي حنيفة، ج2 ص 100.
[4] – الخوارج، The Kharijites، خوارج (به معناي انقلابيون و شورشگران) فرقهٔ از مسلمانان بودند که عليه امام علي ابن ابي طالب 2 و اصحاب او خروج و شورش و انقلاب کردند. دو نام ديگر نيز دارند: «الحرورية؛ نسبت آنان به منطقه حروراء که از آنجا خروج کرده بودند» و «الشراة: فروشندگان نفس، به اعتقاد آنان آنها بنابر آيهٔ 297 سورهٔ بقره، نفس خود را از بهر جستن رضاي الله متعال فروخته بودند.»
خوارج به اين عقيده بودند که از نظر ديني آنها گروهي اندکي از مسلمانان اند که در مورد حق هيچ گونه سازشي را نميپذيرند. رهبران آنها از شمار قاريان و فقيهان بودند که حريص بر التزام به کتاب و سنت بدون هيچ گونه دور شدن از نص و تأويل بودند.
بنابراين، خوارج در اصل مذهب سياسي است. از آن رو که سلطة ديني و دنيوي در اسلام همزيستي دارند و هر دو در عنصر امامت گردهم ميآيند. به همين گونه خوارج در امور ديني نيز نظرياتي دارند. خوا رج رياست شان را به عبدالله بن وهب راسبي عرضه کردند. او پس از اکراه آن را پذيرفت. با او بيعت کردند و او را امير المؤمنين نام گذاشتند و سپس در منطقهٔ جسر نهروان در ساحل دجله خروج کردند و با جماعت ديگري که از بصره خروج کرده بودند، با هم يکجا شدند.
اسباب جنگ نهروان. امير مؤمنان علي بن ابي طالب 2 از خوارج خواست که در جنگ با معاويه بن ابي سفيان با او مشارکت کنند، آنها رد کردند، امير مؤمنان 2 با فشار شديد لشکر خود مواجه شد که قبل از جنگ با اهل شام، بايد با خوارج بجنگند. لهذا به آنها رو کرد و از آنها خواهان تسليمي جسد مبارک عبدالله بن خباب بن أرت 2و همسرش و چهار زن ديگر و حارث بن مره عبدي شد. خوارج رد کردند و گفتند: ما همه يکجا آنها را کشتيم و همه خونهاي آنان و خونهاي شما را حلال ميدانيم.
پس از مناقشات بسيار، جماعتي از خوارج از جنگ دست کشيدند و به صفوف حضرت علي 2 بر گشتند، و 2800 مرد آنان عزم بر جنگ با حضرت علي 2 کردند، بنابراين، حضرت علي 2 مجبور به جنگ با آنان شد. بر آنان پيروز شد و عبدالله راسبي را به قتل رساند، از آنان به جز 400 مجروح باقي نماند که همه را عفو کرد. اين ضربت بزرگ به آنان و رهبران شان، در نفرت آنان افزود تا اين که نقشهٔ قتل امام علي 2 را کشيدند.
صفات خوارج. خوارج با صفاتي زيادي وصف ميشوند که آنها را قوم جنگجو و مجادلهگر، از بهر مذهب شان گردانيده است، از جمله:
- فصاحت و شيوايي زبان و شناخت روشهاي تأثير گزاري ادبي و کلامي؛
- تشدد و سختگيري در عبادت. آنان اهل نماز و روزه بودند، به عقيدهٔ شان اخلاص داشتند و در دفاع از آن ميجنگيدند. بنابراين، بسياري از مردم به آنان از روي عطوفت و شفقت مينگريستند.
حضرت علي 2 در آخرين روزهاي روزگارش گفته بود: پس از من با خوارج نجنگيد، زيرا کساني که در جستجوي حق اند اما خطا کردهاند و کساني که باطل را ميخواهند و آن را يافتهاند، برابر نيستند.
حضرت عمر بن عبدالعزيز 2 براي برخي از خوارج گفت: من به درستي ميدانم که شما در اين خروجتان در طلب دنيا و متاع آن نيستيد، شما آخرت را ميطلبيد، اما راه بدست آوردن آن را اشتباه کردهايد.
- شجاعت خالص و نادر،
- برخي از آنان جدل و مناقشه و مذاکره شعر و کلام عرب را دوست داشتند. تعصب در جدل بر آنان غلبه داشت و به رقيب خود با دليل تسليم نميشدند، با فکر مخالف خود اگرچه به حق نزديک ياکاملاً صحيح ميبود، تسليم نميشدند
خوارج مرتکب گناه کبيره را کافر ميشمردند، در حالي که معتزله آن را در منزله بين منزلتين، يعني نه کافر و نه مؤمن قرار ميدادند. برخي از آموزههاي خوارج در ذيل آورده ميشوند.
- خلافت؛ آنان خلافت ابوبکر صديق 2 و عمر بن خطاب 2 را صحيح ميدانستند، زيرا به روش درست انتخاب شده بودند. برخي از آنان خلافت حضرت عثمان 2 را صحيح ميدانستند، البته قبل از آنکه روش حکومتداري او تغيير و تبديل يافته بود و هنگامي که تغيير يافت و مبدل شد – طبق اعتقاد خوارج – قتال و انقلاب و شورش عليه او واجب شد. در نزد آنان سيرت حضرت علي 2 صحيح و حسنه بود، قبل از جنگ صفين، پس از آن عقيده داشتند که حضرت علي 2 در مسأله تحکيم خطاء کرد و حکم به کفر و خروج و شورش و انقلاب عليه او دادند.
- آنها در مورد اصحاب رويداد جمل حضرت طلحه 2 و زبير 2 طعن وارد ميکردند و جنگ با آنان را واجب ميشمردند، همچنان بر حضرت ام المؤمنين عائشه 2 طعن وارد ميکردند و به کفر ابي موسي اشعري 2 و عمرو بن عاص 2حکم کرده بودند.
- نظريهٔ آنان در مورد خلافت اين بود که : الف: بايد به وسيلهٔ انتخاب آزادگان مسلمانان انتخاب شود. ب: هنگامي که خليفه انتخاب شد، ديگر صحيح نيست که تنازل کند و استعفاء دهد. ج: اگر تند خويي و سختگيري پيشه کرد، عزل او واجب است، اگر مخالف سنت عمل کرد، قتل او واجب و حق است. د: نزد آنان ضروري نيست که خليفه قريشي باشد، بلکه صحيح است که اگر غير قريشي باشد، اگرچه يک بردهٔ حبشي باشد، در صورتي که مورد انتخاب همهٔ مسلمانان باشد، آنان در اين زمينه با شيعه مخالفاند، زيرا شيعه امامت و خلافت را در بيت نبوت ، منحصر ميدانند.
- جماعتي از آنان به اين ديدگاهاند که به امام و خليفه و رئيس دولت نياز نيست [بدين گونه، اين شاخه از خوارج نخستين گروه اقتدارگريز وانارشيست در ميان مسلماناناند]، اگر بدون وجود امام چارهيي نبود و کارمسلمانان به پيش نميرفت، در آن صورت جوازد دارد که امام وجود داشته باشد. آنها نام خليفه را ، امير المؤمنون گذاشته بودند، به اين اساس نخستين رهبرشان عبدالله بن وهب راسبي را امير المؤمنون نام گذاشتند، هنگامي که با او در دار زيد بن حصين، بيعت کردند.
- آنها گنهکاران را، تکفير ميکنند، و در ميان گناهان فرقي قايل نيستند. از اين جهت با اصل معتزله مخالفاند که گنهکار کبيره (مرتكب الكبيرة في منزلة بين المنزلتين) قرار دارد. انسان در ميان آنان يا کافر است يا مؤمن، از اين جهت برخي از علماء آنان را غلات، مينامند از بهر اين سختگيري شان در معامله با مخالفين مسلمان شان. آنان به ظاهر قرآن تمسک ميجويند و از ظاهر نص به مقاصد آن نميرسند.
مشهورترين طائفههاي خوارج: طائفة الأزارقة وطائفة النجدات العاذرية وطائفة العجاردة مي باشند.[الموسوعة العالمية العربية، ذي الخوارج]
[5] – المعتزلة، Mu’tazilites، معتزله فرقهٔ اسلامي است که در اصول و ادله و قياسات ديگر، عقل بر آنان غلبه داشته است. فکر اسلامي را در عصر عباسي در روزگار دراز اين فرقه به خود مشغول داشته بود. مؤسس آن واصل بن عطاء است.
اکثر علماء به اين نظراند که در رأس معتزله واصل ابن عطاء قرار داشت. او از کساني بود که در مجلس درس حسن بصري حاضر ميشد، در آن روزگار قضيهٔ مرتکب گناه کبيره، اذهان را به خود مصروف داشته بود، يک روزي پيش آمد، اصل مسأله اين است که آيا مرتکب گناه کبيره مؤمن مطلق است يا کافر مطلق يا در منزله ميان منزلتين قرارد ارد؟
واصل بن عطاء نظر مخالف حسن بصري ارايه کرد و گفت: من ميگويم که همانا صاحب گناه کبيره مؤمن مطلق نيست، بلکه در منزله بين منزلتين قرار دارد. سپس از مجلس حسن کناره گرفت و در آخر مسجد براي خودش، مجلس ديگر انتخاب کرد، اين جماعت معتزله نام گرفتند، بعد از اين که حسن بصري گفت: اعتزلنا واصل؛ واصل از ما کناره گرفت.
معتزليان در کتابهايشان ، مذهبشان را پرپيشينهتر از واصل ميدانند، آنان در شمار رجال مذهبشان بسياري از آل بيت، بزرگان صحابه و تابعين را قرار ميدهند. حتي حسن بصري را از خود ميشمارند.
آراء. اعتزالي. معتزله با عموم اهل سنت در اين که عقل و اجتهاد در مرتبه سوم، پس از قرآن و سنت قرار ميگيرند، مخالفاند، معتزله عقل را در رأس ادله قرار ميدهند زيرا که نفس قرآن و ديگر ادله از طريق عقل درک ميشوند.
آنها حديث متواتر را انکار و احاديث آحاد را رد ميکنند، بسياري از احاديثي را که با مبادي و اصول پنجگانه آنان در تعارض قرار دارد، رد مينمايند. برخي از آنان حجيت اجماع و قياس را قبول ندارند.
عقيدهٔ اعتزالي. چکيدهٔ عقيدهٔ اعتزاليون در اصول پنچگانهٔ مذهب آنان خلاصه ميگردد که عبارتند از:
- توحيد: جان مذهب آنان و در رأس گرايش آنان قرار دارد، توحيد نزد آنان دور آنچه که براي الله متعال ثابت ميگردد، آنچه که از صفات از او تعالي نفي ميگردد، ميچرخد. معتزله صفات الله متعال را نفي ميکنند، با اين اعتقاد که اثبات اين صفات به الله متعال، به تعدد قدماء ميانجامد و اين شرک است. از بهر اثبات وحدانيت الله متعال، و پاکيزگي او از شريک و تعدد قدما، آنها صفات الله متعال را تعطيل ميکنند. اين بدان معناست که مفهوم توحيد نزد معتزله با مفهوم توحيد نزد اهل سنت و الجماعت، مخالف است. برخي از مسائل توحيد نزد معتزله عباتند از:
الف: انکار صفات، در حاليکه اهل سنت آن صفاتي را براي الله متعال اثبات ميکنند که الله متعال در کتاب خود به خويشتن نسبت داده است و يا در سنت صحيح به الله متعال نسبت داده شده است. بدون تمثيل و تحريف.
ب: معتزله به خلق قرآن معتقداند، آنان به اين رأياند که قرآن مخلوق و محدث و نوپيداست. و اهل سنت به اين عقيده اند که کلام الله از سوي الله متعال فرودآمده است، بدون کيفيت، بر الله متعال به گونهٔ وحي فرستاده است.
ج: انکار رؤيت الله متعال در آخرت، در حاليکه اهل سننت به اين عقيده اند که رؤيت الله متعال، بغير احاطه و کيفيت براي اهل بهشت ثابت است.
- عدل: هدف معتزليان از عدل، آنچه است که به افعال الله عزوجل متعلق است که همه را به حسن وصف ميکنند و قبح را از آن نفي ميکنند، تا اينجاي سخن اهل سنت با آنها هم عقيده است. آنچه را که تحت اصل عدل داخل ميکنند، عبارتند از:
الف: آنها منکر اين اند که افعال بندگان را الله متعال خلق کرده باشد، زيرا آنها به اين عقيدهاند بايد نسبت فعل قبيح را به الله متعال نفيکنند، زيرا الله متعال از آن پاکيزه است. معتزله از اين جهت در تأويل نصوص مرتکب مغالطات روشن شده اند، تا فهم آن را براي خود طبق مبادي خود بسازند، در حالي که الله متعال آفرينندهٔ همهٔ اشيا است و افعال است و افعال نميتواند و از خلق الله و اراده او خارج گردد. الله متعال فرمود: الله خالق كل شيء (الرعد:16)؛ الله آفرينندهٔ هر چيز و همه چيز است.
ب: وجوب فعل اصلح بر الله متعال: زيرا آنان تأکيد دارند که الله متعال براي بندگانش به جز کار صلاح، چيزي ديگري انجام نميدهد، آنچه که نفع انسان ها است، بر الله متعال واجب است. زيرا اگر الله متعال اين کار را انجام ندهد، بر آنان ظلم کرده است و در آنچه که صلاح آنهاست، کاستي به وجود آورده است.
حق آنست که الله متعال بندگانش را فرمان داده و ارشاد کرده است که به کاري که در آن صلاح شان وجود دارد، اگر غير از اين را انجام دهند، مخالفت امر الله متعال را کرده اند. مذهب اهل سنت اين است که بر الله متعال چيزي واجب نيست، مگر آنچه را که خود، بر خويشتن از روي تفضل و کرم واجب کرده است .
ج: ثواب و عقاب به اساس حسن و قبيح، به تنهايي عقل قبل از آمدن شرع، ممکن است. در نزد اهل سنت عقل حسن و قبيح را در اشياء را درک مي کند، مگر ترتيب ثواب و عقاب متوقف بر ورود شرع است.
د: معتزله به اين رأي اند که بعثت رسول بر الله متعال واجب است، زيرا از مقتضيات عدل اوست و در آن صلاح است، و الله متعال اين را مي دانست که اگر پيامبران را نفرستد، آنچه که بر او تعالي واجب بود، به اخلال مواجه ميشد.
اهل سنت به اين عقيده است که بعثت رسل منتي از سول الله متعال و فضل او بر بندگانش است، تا آنچه را که الله متعال بر آنان واجب کرده است، به آن ها برساند و آنچه را که الله متعال نهي کرده است، آن ها را برحذر دارد، اهل سنت اجماع دراند که بندگان نمي توانند، هيچ چيزي را بر الله متعال واجب کنند، بعثت پيامبران فضلي از سوي الله متعال است.
- وعد و عيد: قاضي عبدالجبار يکي از رؤوس معتزله مي گويد: «معناي وعد و وعيد اين است که الله متعال مطيعين را به ثواب وعده داده و عاصيان را به عقاب. الله متعال آنچه را که وعده داده است، حتماً انجامي مي دهد، براي الله متعال خلف وعده و کذب جواز ندارد.» ازاين جهت معتزله به اين عقيدهاند که ثواب بر الله متعال واجب است، براي بنده، از طريق استحقاق او.
وعيد اين که معتزله به اين عقيدهاند که هنگامي که فاسق بميرد و از گناه کبيره توبه نکرده باشد، مستحق آتش دوزخ جاودانه است، زير الله متعال به آن او را وعده داده است، و ناچار بايد وعيد الله متعال نافذ گردد.
رأي اهل سنت اين است که الله متعال هنگامي که بنده اش را به چيزي وعده داد، به حکم وعده وقوع آن واجب است، نه به حکم استحقاق، زيرا بنده به خودي خود مستحق هيچ چيزي بر الله متعال نيست، اما وعيد در نزد اهل سنت، بدين معناست که جواز دارد که الله متعال از گناهکار بگذرد و او را عفو کند و اهل کبائر را از دوزخ بيرون کشد و الله متعال هيچ يک از اهل توحيد را جاودانه در دوزخ نميماند.
- المنزلة بين المنزلتين (منزلت بين دو منزلت): اين اصل پيرامون حکم بر مرتکب گناه کبيره ميچرخد، قاضي عبدالجبار ميگويد: «صاحب گناه کبيره، نه مؤمن ناميده ميشود و نه کافر و نه منافق. بلکه فاسق ناميده ميشود، چون به اين نامها مسمي نميگردد، بنابراين، احکام اين گروه نيز بر آنان نافذ نميگردد، بلکه او نام بين دو نام، و حکم بين دو حکم ،در دنيا دارد»، و اين کار بايد او را از ايمان و اسلام خارج کند، زيرا معتزله به اين نظراند که او جاودانه در دوزخ ميماند.
اهل سنت به اين عقيدهاند که صاحبان گناه کبيره از امت محمد، جاودانه در دوزخ نميمانند، در حاليکه عقيده به توحيد مرده باشند، آنها در مشيئت و حکم الله متعال قرار دارند، اگر خواست آنها را ميبخشد و عفو ميکند، به فضل خود، و اگر خواست به اساس عدالت خود آنها را عذاب ميکند، سپس به اساس رحمت خود آنان را به بهشت ميبرد، لذا مرتکب گناه کبيره، مؤمن ناقص الإيمان يا مؤمن به ايمان خود و فاسق به اساس گناه کبيره خود است، نه به او کدام اسم مطلق داده ميشود و نه مطلقا اسمي از او سلب ميگردد.
- امر به معروف و نهي از منکر: در اين مورد فهم معتزله از فهم اهل سنت متفاوت است. قرار زير:
الف: روش تغيير منکر، روش تغيير منکر نزد آنان با قول حسني، يعني با زبان آغاز ميگردد، سپس با دست، سپس با شمشير. در حالي که اهل سنت به اساس اين حديث عمل ميکنند و ملتزم آناند: : «من رأى منكم منكرًا فليغيره بيده، فإن لم يستطع فبلسانه، فإن لم يستطع فبقلبه، وذلك أضعف الإيمان»؛ هر کس از شما که منکري را ببيند، آن را با دست خود تغيير دهد، اگر نتوانست، با زبان خود در تغيير آن تلاش کند، اگر نتوانست، با قلب خود آن را ببيند، و اين ضعيف ترين درجه ايمان است . در اين موضوع، تفاوت نظر حنفيان اهل سنت و با سلفيان اهل سنت متفاوت است. در همين مقاله دقت صورد گيرد، در بخش حريت رأي.
ب: معتزله خروج و شورش و انقلاب را عليه سلطان ستمگر واجب ميدانند: سلفيان اهل سنت به اين عقيدهاند که جور و ستم سلطان، و ارتکاب او گناهان را ، باعث وجوب خروج و انقلاب عليه او نميگردد، زيرا بر خروج مفاسد و خونريزي و پراگندگي امت مترتب ميگردد، بنابراين، خروج بر سلطان مباح نيست، مگر آنکه کفر صريح از او سرزند. امام ابوحنيفه نظر معتدل و ميانهروانه ميان نظريه معتزله و سلفيان را بيان کرده است، در همين مقاله دقت صورت گيرد.
ج: معتزله حمل سلاح در برابر مخالفين را برابر است که کفار باشند يا اصحاب معاصي از اهل قبله، جواز ميدارند و اين خروج به مفهوم صحيح آن است، زيرا جنگ با سلمان و حلال دانستن خون او مگر به امر شريعت جواز ندارد.[الموسوعة العربية العالمية، ذيل المعتزلة]
[6] – المُرْجِئَةُ (ر ج أ):«أرْجَأَ الأَمْرَ : أخَّرَهُ»؛ کار را به تأخير انداخت. نمونهٔ قرآني: وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿التوبة: ١٠٦﴾؛ و گروهي ديگر، به فرمان خدا واگذار شدهاند (و کارشان با خداست)؛ يا آنها را مجازات ميکند، و يا توبه آنان را ميپذيرد (، هر طور که شايسته باشند)؛ و خداوند دانا و حکيم است!
مرجئه؛ از بهر آن به اين نام مسمي گرديدند که حکم بر اعمال را به تأخير ميانداختند که الله متعال طبق ارادهٔ خود در مورد آن حکمي نازل کند [القاموس المحيط، محمد بن يعقوب الفيروزآبادي، ص 52].
مرجئه، فرقهٔ اسلامي است که بر هيچ مسلماني هيچ حکمي نميکنند، بلکه حکم را به روز قيامت به تأخير مياندازند. جملهٔ که به گونهٔ شعاري اعتقاد آنان را به نمايش ميگذارد، اين است که « لا يضر مع الإيمان معصية كما لا ينفع مع الكفر طاعة»؛ باوجود ايمان معصيت به کسي ضرر نميرساند، چنانچه باوجود کفر طاعت، به کسي ضرر نميرساند [المعجم الوسيط، إبراهيم مصطفى و غيرهم، دار الدعوة، ج1، ص 329]،[التعريفات،1405، 268، علي بن محمد علي الجرجاني، دارالکتب العربي، بيروتة]. بدين ترتيب، اين فرقه حکم بر اعمال را به تأخير مياندازند و بر آن ثواب و عقاب مرتب نميکننند. به اين ديدگاه اند که مؤمن، از بهر ايمانش، مستحق بهشت است، بدون انجام بقيه طاعات، کافر مستحق دوزخ است، از بهر کفرش، بدون آنکه معاصي انجام دهد يا ندهد [ المصباح المنير، أحمد بن محمد بن علي الفيومي المقري، ص 12، بيتا، دراسة و تحقيق : يوسف الشيخ محمد، الناشر: المكتبة العصرية].
[7] – أبو الحسن على بن الحسين بن على ، المسعودي، مروج الذهب، ج2 ص 192 .
[8] – الشهرستاني الملل والنحل أبو الفتح محمد بن عبد الكريم بن أبى بكر أحمد، الشهرستاني، الملل والنحل، ج1 ص 106. عبد القاهر بن طاهر بن محمد البغدادي أبو منصور، البغدادي ، الفرق بين الفرق وبيان الفرقة الناجية، ص 340.
[9] – عبدالرحمن بن محمد بن محمد الإشبيلي، ابن خلدون، المقدمة، ص 195 – 196 .
[10] – أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، ابن حجر، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج13 ص 93، 96 – 97، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل، الشيباني، مسند الإمام أحمد بن حنبل ، ج3 ص 129، 183 ج 4 ص 421، مسند أبي داود أبو داود سليمان بن داود بن الجارود البصرى، الطيالسي، مسند أبي داود الطيالسي، حديث رقم 946 – 2133 .
[11] – أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، الطبري ، تاريخ الطبري = تاريخ الرسل والملوك، ج 3 ص 192 .
[12] – أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، ابن حجر، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج13 ص 95.
ادامه دارد…