سياست و حکومت در مذهب امام ابوحنيفه
نوشته: مدحت القصراوي
ترجمه و تحقيق: دکتر هجرت الله جبرئيلي
قسمت: ششم
همچنان امام ابوحنيفه 2 حريت رأي يا آزادي بيان را بر ضد محاکم نيز به کار ميبست، او هنگامي که يکي از محاکم حکمي را خطاکارانه صادر ميکرد، آشکارا خطاي آن را بيان ميکرد، زيرا در نزد او احترام به قضاءبه معناي رهاکردن محاکم و قضات آن نبود که احکام غير صحيح را صادر ميکردند، همانا يک بار او را از بهر اين که که مرتکب بيان خطاي محاکم شده بود، از فتوادادن منع کردند.[1]
مذهب امام ابوحنيفه 2 در مورد حريت رأي تا آنجا بود که اگر کسي، بر خلافت شرعي و حکومت شرعي عادل و سب امام عصر و بلکه اگر آشکارا کشتن او را اعلام کند ، زنداني کردن و مجازات او، درنزد امام ابوحنيفه 2 جواز ندارد، تا آنگاه که عزم به قيام انقلاب مسلحانه عليه آن حکومت و گسترش رعب و دهشتافگني در سرزمينها عملاً نکرده باشد.
امام 2 در اين باره، به آنچه که در زمان امير مؤمنان حضرت علي 2 به وقوع پيوسته بود، استدلال ميکرد، زماني که مردان او پنج تني را دستگير کرده بودند که آشکارا او را دشنام ميدادند و او خليفه بود. در حالي که يکي از آنان ميگفت: با الله عهد بستهام که او را – حضرت علي 2 را – ميکشم. امير مؤمنان حضرت علي 2 فرمان داد که آزادشان کنند. مردي براي او گفت: او را رها ميکني، در حاليکه با خدا عهد بسته است که تو را بکشد. امير مؤمنان حضرت علي 2 فرمود: «أفأقتله ولم يقتلني؟»؛ آيا او را بکشم، در حالي که مرا نکشته است؟ مرد گفت: او تو را دشنام داده است.
حضرت علي 2 فرمود: «أفأشتمه إن شئت أو دعه»؛ اگر زياد دلت ميخواهد، او را چند دشنام دهم يا رهايش کن.
اين گونه امام ابوحنيفه 2 در امر معارضان [مخالفان و اپوزسيون] حکومت استدلال ميکرد، به سبب آنچه که امير مؤمنان حضرت علي 2 در شأن خوارج اعلان کرده بود، هنگامي که گفته بود:
«لن نمنعكم مساجد الله أن تذكروا فيها اسم الله، ولن نمنعكم الفيء ما دامت أيديكم مع أيدينا ولن نقاتلكم حتى تقاتلونا»؛
من هر گز شما را از مساجد خدا منع نميکنم که در آن ياد و نام خدا را برپا کنيد، و هرگز شما را از فيء منع نميکنم، تا آنگاه که با ما همدست باشيد، و هرگز با شما نميجنگم، مگر اين که شما آغازگر جنگ باشيد.[2]
هفت. خروج يا قيام مسلحانه بر حکومت ظالم؛
در روزگار امام ابوحنيفه 2 مسأله مهمي پديدار شد و آن اين که: «اگر امام مسلمانان ظالمِ فاسق باشد، آيا انقلاب عليه او جواز دارد؟ اهل سنت در ميان شان در اين موضوع اختلاف دارند. جماعتي بزرگ از اهل حديث اعتراض بر ظلم امام به وسيلي زبان و سخن حق گفتن در پيشگاه او، را جواز ميدهند، لکن انقلاب يا قيام مسلحانه عليه او را جواز نميدهند، اگرچه خونهايي را به غير حق بريزاند و بر حقوق مردم تجاوز و دستدرازي کند و صريحاً فسق را مرتکب گردد.»[3]
اما امام ابوحنيفه 2 ميگويد: «إن إمامة الظالم ليست باطلة فحسب، وإنما تجوز الثورة عليه أيضًا بل وينبغي ذلك بشرط أن تكن ثورة ناجحة مفيدة، تأتي بالعادل الصالح مكان الظالم الفاسق، وبشرط أن لا تكون نتيجتها مجرد تبديد القوى وضياع الأنفس والأرواح»؛ امامت ظالم، نه تنها اين که باطل است، بلکه قيام مسلحانه عليه آن نيز جايز است، بلکه حتي لازم نيز است، مشروط به اين که شرط پيروزي و مفيديت انقلاب در نظر گرفته شود، تا بتواند امام عادل صالح جاي ظالم فاسق را بگيرد، شرط ديگر اين که نتيجي آن فقط از بين رفتن قوا و ضياع جانها و ارواح نباشد.
امام ابوبکر جصاص ; مذهب امام أبوحنيفه 2 را با اين گفتار شرح ميدهد:
« وكان مذهبه مشهورًا في قتال الظلمة وأئمة الجور، ولذلك قال الأوزاعي احتملنا أبا حنيفة على كل شيء حتى جاءنا بالسيف، -يعني قتال الظلمة- فلم نحتمله.»[4]؛
مذهب امام ابوحنيفه 2 در باري جنگ با ظالمان و امامان ستمگر مشهور بود، از اينرو بود که امام اوزاعي 2 نيز در زمينه گفته: مخالفت ابوحنيفه 2با خويش را در در هرچيزي تحمل کرديم تا اين که با شمشير بر سر ما آمد – يعني اين که قيام مسلحانه با خلفاي ظالم را مشروع پنداشت – که ما در اين زمينه مخالفت او را تحمل کرده نتوانستيم.
امام جصاص; در ادامه ميفرمايد: « وكان من قوله وجوب الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر، فرض بالقول فإن لم يؤتمر له فبالسيف.»[5] ؛ از مذهب امام ابوحنيفه 2 اين بوده است که لازمي بودن امر به معروف و نهي از منکر با گفتار فرض است و اگر به آن ارزش داده نشد، باز از طريق شمشير فرض ميگردد.
امام جصاص ; در جاي ديگر، گفتاري را از امام ابوحنيفه 2، به روايت عبدالله بن مبارک 2 نقل ميکند که خود امام 2، به او گفته بود، در آن روزگار ابومسلم خراساني درعهد نخستين، خليفة عباسي، در ظلم و ستمگري از حد گذشته بود. آنگاه ابراهيم صائغ ; فقيه خراسان نزد امام ابوحنيفه 2 آمد و در مورد امر به معروف و نهي از منکر با او مناقشه کرد، همانا خود امام ابوحنيفه 2 اين مناقشه و مباحثه را به عبدالله ابن مبارک 2 به صورت زير ياد کرده است.
امام ابوحنيفه 2 به عبدالله ابن مبارک 2 گفت: « فسألني عن الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر إلى أن اتفقنا على أنه فريضة من الله تعالى»؛ [ابراهيم صائغ ;] از من در بارة امر به معروف و نهي از منکر پرسيد، تا آنجا که بر اين اتفاق کرديم که آن فريضة از جانب الله متعال است.
ابراهيم صائغ ; به من گفت: «مد يدك حتى أبايعك فأظلمت الدنيا بيني وبينه.»؛ دستت را دراز کن تا با تو بيعت کنم. آنگاه دنيا ميان من و او تاريک شد. عبدالله بن مبارک 2 به امام ابوحينيفه 2 گفت: براي چي؟!
امام ابوحنيفه 2 فرمود: « دعاني إلى حق من حقوق الله فأمتنعت عليه، وقلت له إن قام به رجل وحده قتل ولم يصلح للناس أمر، ولكن إن وجد عليه أعوانًا صالحين ورجلًا يرأس عليهم مأمونًا على دين الله لا يحول.»؛
[ابراهيم صائغ ;] مرا به حقي از حقوق الله متعال دعوت کرد، من بر او امتناع کردم، و برايش گفتم: اگر مردي به تنهايي قيام کند، کشته شود و کار براي مردم اصلاح نگردد، اما اگر همدستان صالح پيدا کند و مردي در رأس آنان قرار گيرد، که بر دين الله متعال مأمون باشد، ديگر چاري نيست.
امام ابوحنيفه 2 گفت:
«وكان يقتضي ذلك كلما قدم علي تقاضاني تقاضي الغريم الملحف، أقول له هذا أمر لا يصلح بواحد ما أطاقته الأنبياء، حتى عقدت عليه من السماء، وهذه فريضة ليست كسائر الفرائض لأن سائر الفرائض يقوم بها الرجل وحده، وهذا متى أمر به الرجل وحده أشاط بدمه، وعرض نفسه للقتل، فأخاف عليه أن يعين على قتل نفسه وإذا قتل الرجل لم يجترئ غيره أن يعرض نفسه.»[6] ؛
[ابراهيم صائغ ;] هرگاه که نزدم ميآمد، از من ميخواست که تا با من بيعت کند، همانند طلبکار سختگير پيجو. اما من برايش ميگفتم، اين امري است که يک تن توانائي عملي کردن آن را ندارد، حتي انبياء توانش را نداشتند، تا اين که از آسمان فيصله ميشد. اين فريضي است که مانند ساير فرايض نيست، زيرا در سائر فرايض، انسان به تنهايي براي آن قيام ميکند. در اين امر اگر انسان به تنهايي قيام کند، در خون خود ميتپد، و نفس خود را به قتل عرضه کرده است، بنابراين، هرکس اين کار را بکند، ترس بر آنست که بر قتل خود معاونت کرده باشد، و هنگامي که او کشته شود، ديگران جرئت نميکنند که نفس خود را در معرض قتل قرار دهند.
مذهب امام ابوحنيفه 2 در مورد خروج و انقلاب، به گونة اساسي و نظري واضح شد، اما ما نميتوانيم که ديدگاه او را به درستي و کامل درک کنيم تا آنگاه که سلوک عملي امام 2 را قبال مهمترين قيامهايي که در روزگار او رخ داده بود، به گونة واقعي ببينيم.
الف. خروج امام زيد بن علي 2؛
نخستين انقلاب، عبارت از انقلاب امام زيد بن علي 2 است شخصيتي که شيعي زيديه[7] خود را به او منسوب ميدانند. او برادر امام محمد باقر 2 نوادة امام حسين 2 بود، او از بزرگان علم روزگار خود، فقيه، پرهيزگار و صالح بود. امام ابوحنيفه 2 خود از او بهري علمي برده بود. در سال 120 هجري برابر با 738 م هنگامي که هشام بن عبدالملک خالد بن عبدالله قسري را از عراق عزل کرد و بر او تحقيقات و بازجوييهايي را انجام داد، امام زيد بن علي 2 را از مدينه به کوفه خواست تا در اين امر شهادت دهد. اين نخستين بار بود که شخصيت جليل القدر و بزرگواري از خاندان سيد ما امير مؤمنان حضرت علي 2 يعني امام زيد بن علي 2 ، پس از چندين سال به کوفه مرکز طرفداران و دوستداران امير مؤمنان حضرت علي 2 آمده بود، لهذا با آمدن او در حرکت علوي روح تازه دميده شد و مردم به گرد او جمع شدند.
از جانب ديگر، ساکنان عراق از ظلم بني اميه به تنگ آمده بودند و در ظلم و ستم بسيار، سالهاي سال زيسته بودند، آنها تکيهگاهي ميخواستند که در انقلابشان بر او تکيه کنند، آنها ديدند که اين ويژهگي در وجود فقيه عالم صالح از بيت علوي وجود دارد، اين را غنيمت شمردند و ناگزير بايد از آن بهره ميبردند. به او با اطمينان و تأکيد گفتند که صد هزار تن در کنار او ايستادهاند و پانزده هزار نفر با او بيعت کردند و در عمل نامهايشان را در سجلها و صحيفهها نوشتند، ترتيبات اين انقلاب به گوني سري انجام مييافت. والي اموي آگاه شد، هنگامي که امام زيد بن علي 2 آگاه شد که حکومت از امر آنان باخبر شده است. امام زيد بن علي 2 انقلاب را در ماه صفر سال 122 هجري برابر با 740 م پيش از موعد تعيين شدي آن آغاز کرد. هنگامي که دو فرقه با هم مقابل شدند، دوستداران و طرفداران حضرت علي 2 او را تنها گذاشتند و فقط 212 مرد در هنگام جنگ با او باقي ماندند، جنگ کرد تا آنکه تيري به او اصابت کرد و جراحت برداشت و شهيد شد.[8]
امام ابوحنيفه 2، امام زيد بن علي 2 شهيد را در اين خروج و انقلاب همکاري کرد، با مال او را ياري رساند، مردم را نصيحت و تشويق ميکرد و امر ميفرمود که در جانب او بايستند.[9] خروج امام زيد بن علي 2 را با خروج حضرت رسول الله 6 در غزوة بدر تشبيه ميکرد[10]، بدين معنا که در اين شکي وجود نداشت که حضرت رسول الله 6 برحق بود، همچنان شکي وجود ندارد که امام زيد بن علي 2 نيز در اين خروج خود بر حق است. اما هنگامي که نامي امام زيد بن علي 2 به او رسيد که از او معاونت خواسته بود، به آرندة نامه فرمود:
«لو علمت أن الناس لا يخذلونه ويقومون معه قيام صدق لكنت أتبعه، وأجاهد معه من خالفه لأنه إمام حق، ولكني أخاف أن يخذلوه كما خذلوا أباه -سيدنا الحسين- لكني أعينه بمالي فيتقوى به على من خالفه .»؛
اگر بدانم که مردم او را تنها نميگذارند و با او صادقانه به پاخاستهاند و قيام کردهاند، حتماً من از او پيروي ميکنم و با او جهاد ميکنم، در برابر کساني که با او مخالفاند، زيرا او امام برحق است، اما من از اين ميترسم که او را تنها نگذارند، چنانچه پدرش – امام حسين 2 – را تنها گذاشتند. حد اقل اکنون من با مالم او را کمک ميکنم تا به وسيلة آن در برابر مخالفاش، تقويه شود.[11]
اين سلوک و رفتار عملييي را که امام ابوحنيفه 2 در پيش گرفت، مطابقت تمام با جنبي نظري اوشان داشت که در مسألي انقلاب عليه امامان ظالم، از او ذکر شد، او تاريخ طرفداران و دوستداران امير مؤمنان حضرت علي 2 در کوفه را ميشناخت و با روحيات آنها نيز آشنائي داشت، چنانچه سيرت درج شدي کوفيان از روزگار امير مؤمنان حضرت علي 2 روشن و شناخته شده براي همي مردم بود، همانا داؤد بن علي نوادي ابن عباس) امام زيد بن علي 2 را از غدر و خيانت اهل کوفه در آن زمان برحذر داشت و تلاش کرد تا او را از خروج و انقلاب منع کند.[12]
همچنان امام ابو حنيفه 2 ميدانست که اين حرکت فقط محدود بر کوفه است، در بقيه قلمرو دولت اموي از اين حرکت چندان خبري نيست، چنانچه اين حرکتي است که در مکان ديگر چندان تنظيم و سازماني ندارد که بتواند از آن کمک و معاونت در خواست کند، و در کوفه نيز فقط شش ماه و نه زياد براي آن کار شده است، به عباري ديگر هنوز نتوانسته است به پختگي کامل برسد.
از اينرو هنگامي که امام ابوحنيفه 2 به آثار ظاهري خروج نظر انداخت، توقع نميبرد که اين يک انقلاب پيروزمند باشد، بر علاوه يکي از اسباب عدم اشتراک امام ابوحنيفه 2 در اين حرکت، نيز اين ميتواند باشد که او در آن زمان هنوز صاحب نفوذ و تأثيري نبود که اشتراک او در آن سرچشمي قوت براي انقلاب گردد، زيرا در آن زمان يعني سال 120 هجري امام فقط دانشجويي از دانشجويان مدرسي اهل رأي بود که در رأس آن حضرت حماد 2 استاد امام قرار داشت. هنگامي که امام زيد بن علي 2 خروج کرد از انعقاد امامت، ابوحنيفه 2 بر مدرسة رأي هنوز بيشتر از دو نيم سال نگذشته بود و هنوز به رتبة «فقيه اهل مشرق» يا تأثير و نفوذ فراوان نرسيده بود.
[1] – محمد بن محمد بن شهاب، الکردري، مناقب الإمام الأعظم أبي حنيفة، ج 1 ص 160 – 165 – 166، أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عاصم النمري القرطبي، ابن عبد البر، الانتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء مالك والشافعي وأبي حنيفة رضي الله عنهم، ص 125 – 153، الخطيب البغدادي، أبو بكر أحمد بن علي، تاريخ بغداد ج 13 ص 351 .
[2] – ابي بکر محمد بن احمد شمس الأئمة، السرخسي، المبسوط، ج 10 ص 125 .
[3] – علي بن إسماعيل أبو الحسن، الأشعري، مقالات الإسلاميين واختلاف المصلين، ج 2 ص 125 .
[4] – أحمد بن علي أبو بكر الرازي، الجصاص الحنفي، أحكام القرآن، ج1 ص 81.
[5] – المرجع السابق، ج 1 ص 81 .
[6] – المرجع السابق، ج 2 ص 39 .
[7] – الزيدية az- Zaydiyah ، مذهب اسلامي است که به امام زيد بن علي بن حسن بن علي بن ابي طالب 2 (79 – 122هـ، 698 – 740م) نسبت داده ميشود.
شيعهٔ زيديه در ترتيب امامت، با شيعهٔ اثنا عشريه تا امام علي زين العابدين 2، متفقاند، اما پس از او به عوض محمد الباقر 2 زيد 2 را امام ميگويند. همچنان در مفهوم امام و وظيفهٔ او اختلاف دارند.
زيديه مانند اثناعشريه به وجوب امامت معتقداند، اما مذهب آنها اين است که آنگاه که حضرت پيامبر 6 به امام وصيت کرد، امام را به اسم تعيين نکرد، بلکه با وصف او را معرفي کرد، ليکن صفاتي را که او بيان کرد، در هيچ کسي به صورت کامل وجود ندارد، در آن حد کمال که در وجود حضرت علي 2 موجود بود. لهذا سزاور است که امام علي 2 پس از رسول الله 6 خليفه باشد.
زيديه براي امام شروط معينه را معتقداند که بايد هاشمي، پرهيزگار، متقي، عالم و سخي باشد و او به سوي رهبري خود دعوت کند و خروج کند. پس از حضرت علي 2 شرط کردهاند که امام فاطمي باشد، يعني از ذريهٔ حضرت فاطمه رضي الله عنها باشد، برابر است که از اولاد حسن 2 باشد، يا از اولاد حسين 2.
زيديه برخلاف اثناعشريه، به امامت فاضل با وجود، افضل معتقداند. بدين گونه، امامت حضرات ابوبکر 2 و عمر 2و عثمان 2 – طبق اعتقاد آنان – با وجود حضرت علي 2 جواز داشته است. زيرا صفاتي که وجود آن ها در امام واجب است،آن صفات امام کامل است کسي که أولي به امامت از غير خود ميباشد. اگر امت، امامِ را انتخاب کرد که برخي از اين صفات در وجود او کامل نبود، و با او بيعت کرد، امامت او صحت دارد و بيعت با او لازم است. همچنان زيديه بيعت با دو امام در دو سرزمين مختلف را جواز ميدهند، آنان مذهب اثناعشريه در مورد عصمت امامان، رجعت و تقيه را انکار ميکنند.
در عقائد، زيديه از معتزله متأثراند، بلکه اتفاق تام بين آراء هر دو طايفه به ويژه در قضاياي توحيد و عدل و وعد و عيد در يافت ميشود. در ميان زيديه گرايش سلفي نيز ديده ميشود که در وجود محمد بن ابراهيم الوزير (775 – 840هـ) و محمد ابن اسماعيل بن بن الأمير (1099 – 1182هـ) و محمد بن علي الشوکاني (1173 – 1250هـ) تمثيل مييابد.
در احکام، زيديه به مذهب امام زيد 2 بر ميگردند و آنچه که از آراء او در کتاب «المجموع» که منسوب به اوست، باز مانده است. به هر حال جايگاههاي اختلاف ميان زيديه و بقيه مذاهب اسلامي در فروعات اختصاص دارد که نياز به ذکر آنها نيست، پيروان مذهب زيدي بيشتر در يمن مسکون هستند و يمن مرکز ثقل آنهاست [الموسوعة العربية العالمية، ذيل الزيدية].
[8] – أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، الطبري ، تاريخ الطبري = تاريخ الرسل والملوك، ج 5 ص 482 – 505.
[9] – أحمد بن علي أبو بكر الرازي، الجصاص الحنفي، أحكام القرآن، ج1 ص 81.
[10] – أبي المؤيد الموفق بن إحمد بن محمد، المكي، مناقب الإمام الأعظم أبي حنيفة، ج 1 ص 260 .
[11] – المرجع السابق، ج 1 ص 260 .
[12] – أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، الطبري ، تاريخ الطبري = تاريخ الرسل والملوك، ج 5 ص 487 – 491 .
ادامه دارد…