You are currently viewing سياست و حکومت در مذهب امام ابوحنيفه – قسمت چهارم

سياست و حکومت در مذهب امام ابوحنيفه – قسمت چهارم

سياست و حکومت در مذهب امام ابوحنيفه 

نوشته: مدحت القصراوي

ترجمه و تحقيق: دکتر هجرت الله جبرئيلي

قسمت: چهارم

چهار. بيت المال؛

خلفاء در عصر امام ابوحنيفه 2 به گوني غير مشروع در خزاني رسمي دولت تصرف مي­کردند و دست اندازي بر ملکيت­هاي مردم، از جملي کارهايي بود که انجام مي­دادند. امام اعظم 2 بر اين کار اعتراض شديد داشت، زيرا اين کار را ظلم در حکومت­داري مي­ديد. چرا که نزد او خيانت در بيت المال از اموري بود که امامت، امام را باطل مي­کرد، مانند آن که در بحث پيشين از امام ذهبي 6 نقل کرديم.

همچنان امام ابوحنيفه 2 تملک خليفه بر هدايايي را که از سوي دولت­هاي ديگر براي او فرستاده مي­شد، نيز مباح نمي­دانست، بلکه اين نزد او از جمله بهره­هايي خزاني ملت بود،‌ نه برای خليفه و خاندان او، زيرا اگر خليفه، خليفة مسلمانان نبود و آوازي او به سبب قوت اجتماعي او بلند نشده بود، اين هدايا به او هديه داده نمي­شد، زيرا مردم به کسي که در خانه­اش نشسته باشد،‌هديه نمي­دهند.[1]

همچنان امام ابوحنيفه 2 بر آن عطايا و بخشش­هاي که خليفه از بيت المال مي­داد، و آن چيزي­هاي که در راه­هاي غير مشروع هزينه مي­کرد، اعتراض داشت. اين سبب، از اسباب  قوي­يي بود که او را چنان بارآورده بود که قبول عطاياي خلفاء و هداياي آنان به خودش را رد کند.

هنگامي که ميان او و منصور خليفة عباسي خلاف افتاد، منصور از او پرسيد:« چرا صلي من را قبول نمي کني؟» پاسخ امام 2  اين بود:

 « ما وصلني أمير المؤمنين من ماله بشيء فرددته ولو وصلني بذلك لقبلته، إنما وصلني أمير المؤمنين من بيت مال المسلمين، ولا حق لي في بيت مالهم، إني لست ممن يقاتل من ورائهم فآخذ ما يأخذ المقاتل، ولست من ولدانهم فآخذ ما يأخذ الولدان، ولست من فقرائهم فآخذ ما يأخذ الفقراء.»[2]؛

 امير مؤمنان از مال خود چيزي براي من نفرستاده است که من آن را رد کنم، اگر از مال خود به من چيزي مي­فرستاد، من را قبول مي­کردم،‌ همانا امير مؤمنان از بيت المال مسلمانان به من فرستاده است و در بيت مال مسلمانان هيچ حقي ندارم. من کسي نيستم که در پشت سر آنان بجنگم و آنچه را پيکارگر مي­گيرد،‌ بگيرم، من از جملة فرزندان آنان نيز نيستم،‌که آن چه را فرزندان مي­گيرند، بگيرم، من از جملي فقيران آنان نيز نيستم، تا آنچه را که فقيران مي­گيرند، بگيرم.

سپس، آنگاه که منصور خليفي‌ عباسي امام ابوحنيفه 2 را از بهر اين که عهده­دار شدن منصب قضاء را رد کرده بود، سي تازيانه زد و همه بدن او با خون رنگين شد، عبدالصمد ابن علي کاکاي منصور ، او را به شدت ملامت کرد و به او گفت: «يا أمير المؤمنين ماذا فعلت سللت على نفسك مائة ألف سيف، فهذا فقيه أهل العراق هذا فقيه أهل المشرق »؛ اي امير مؤمنان! چي کردي، يک صد هزار شمشير را بر خود از نيام کشيدي، او فقيه اهل عراق است، او فقيه اهل مشرق است.

منصور پشيمان شد، فرمان داد که در برابر هر تازيانه سي هزار درهم به او بدهند. امام 2 رد کرد. به امام  2گفته شد که بگير و صدقه کن. امام 2 گفت: « وعندهم شيء حلال؟ وعندهم شيء حلال؟»؛ آيا نزد اينان چيزي حلال وجود دارد؟ آيا نزد اينان چيزي حلال وجود دارد؟ و از پذيرفتن آن ابا ورزيد.[3]

آنگاه که رنج­ها و سختي­هاي پي­در­پي و پشت هم، بر امام آمدن گرفتند، در آخر عمر خود بر اين وصيت کرد که در بخشي از زميني که منصور آن را از بهر بناء بغداد، جدا کرده باشد و از مردم غصباً گرفته باشد، دفن نشود. هنگامي که منصور اين وصيت او را شنيد، فرياد کشيد و گفت: «من يعذرني منك حيًا وميتًا»؛ چي کسي است که مرا از زنده و مردي تو رهايي بخشد.[4]

پنج. استقلال قوة قضائيه از قوة اجرائيه؛

اما در مورد رأي امام ابوحنيفه 2 در مورد قضاء و قوة قضائيه، رأي او از بهر تحقق عدالت، ضرورتاً تنها اين بحث نبود که قوة قضائيه از فشارها و مداخلات قوي اجرائيه آزاد باشد، بلکه ناگزير است اين که قاضي توانائي اين را داشته باشد که حکم خود را بالاي خود خليفه اجراء کند، هنگامي که بر حقوق مردم تجاوز کرده باشد.

از اينرو هنگامي که امام ابوحنيفه 2 در آخر حيات خود به اين يقين رسيد که حکومت او را به قضاء خواهد برد، دانشجويانش را گردآورد و براي آن­ها سخنراني کرد و در کنار امور مهم ديگر، فرمود: « وإذا أذنب الإمام- ذنبًا بينه وبين الناس أقامه، عليه أقرب القضاة إليه»؛ هنگامي که خليفه گناهي را مرتکب شود که در رابطه با [حقوق]  مردم باشد، نزديک­ترين قاضي به خليفه، عليه او بايد اقامه قضاء کند.[5]

از بزرگ­ترين اسبابي که در تصميم امام اعظم 2 در رد  مناصب حکومتي و به ويژه قضائي،  در دولت بني اميه و بني عباس، مؤثر بود، اين بود که قضاء در حکومت آنان از هجوم و چيره­گي خلفاء قوي اجرائيه) آزادي مطلق نداشت. بنابراين، امام ابوحنيفه 2در اين منصب، نه تنها اين که محال مي­دانست که احکام شرعي بر خليفه تنفيذ گردد، بلکه او از اين مي­ترسيد که او ابزار ظلم قرار نگيرد و احکام خاطئانه صادر نکند و نه تنها خليفه، بلکه اهل قصر و مردان او در احکام و قضايايي او مداخله نکنند.

نخستين تجربه در اين مورد، براي امام ابو حنيفه 2 در روزگار بني اميه در سال 130 هجري اتفاق افتاد، هنگامي که يزيد بن عمر بن هبيره خواست تا او را بر پذيرش منصبي از مناصب حکومتي به اکراه وادار کند. اين درست زماني بود که توفان­هاي تمرد و انقلاب بر بني اميه در عراق فوران داشت و اين توفاني بود که در ظرف دو سال تخت سلطنت آنان را سرنگون کرد. ابن هبيره مي­خواست بزرگان فقهاء را گردآورد و از نفوذ و تأثير آنان بهره­برداري کند، از اين رو ابن أبي ليلي 2 و داؤد ابن أبي الهند 2 و ديگر فقهاء را خواست و آنان را در مهم­ترين مناصب عهده­دار ساخت.

سپس امام ابوحنيفه 2 را خواست و به او گفت که در دستان تو مُهر دولت را قرار مي­دهم، هيچ حُکمي اجرا نخواهد شد؛ مگر اين که تو آن را مُهر کني، هيچ چيزي از خزانه خارج نخواهد شد، مگر اين که اعتماد تو را داشته باشد. امام ابوحنيفه 2 اين پيشنهاد را رد کرد، او را زنداني کردند، تازيانه زدند، تهديد کردند و ترساندند. فقهاي ديگر، به امام ابوحنيفه 2 گفتند: به نفس خود مدارا کن، به حال خود رحم کن،‌ ما نيز به اين وظايف راضي نيستيم و همانا ما اين وظائف را از روي جبر و اضطرار پذيرفته­ايم، بيا و مانند ما قبول کن. امام 2 به آنان فرمود:

 «لو أرادني أن أعد له أبواب مسجد واسط لم أدخل في ذلك، فكيف وهو يريد مني أن يكتب بضرب عنق رجل وأختم أنا على ذلك الكتاب، فوالله لا أدخل في ذلك أبدًا.»؛

 اگر از من بخواهد که دروازه­هاي مسجد واسط را براي او آماده کنم، من در آن کار داخل نخواهم شد، پس حال چگونه است که او از من مي­خواهد که او بنويسد تا گردن مردِ زده شود و من بر آن نوشته، مُهر کنم. سوگند به الله متعال! من هيچگاه در اين حکومت داخل نخواهم شد.

ابن هبيره، به همين گونه مناصب ديگري را بر امام عرضه کرد، او رد نمود. ابن هبيره قرار تعيين امام 2 را منحيث قاضي کوفه صادر نمود و سوگند ياد کرد که اگر امام ابوحنيفه 2 رد نمايد، او را تازيانه خواهم زد. امام ابوحنيفه 2 فرمود:

 « ضربة لي في الدنيا أسهل علي من مقامع الحديد في الآخرة، والله لا فعلت ولو قتلني»؛

 تازيانه­خوردن در دنيا براي من آسان­تر از تازيانه­هاي آهنين در آخرت است. سوگند به الله متعال، اين کار را نمي­کنم، اگرچه مرا بکشد.

در نهايت ابن هبيره، امام 2 را تازيانه زد، بيست يا سي تازيانه بر سر او. در برخي روايات آمده است که ده روز پي­در­پي او را تازيانه زد،‌ در هر روز ده تازيانه. امام ابوحنيفه 2 به تصميم خود در رد پذيرش مناصب، ايستاده بود. سر انجام به ابن هبيره گفتند: ابوحنيفه 2 به زودي خواهد مرد. ابن هبيره گفت: «آيا کسي نيست که اين زنداني را نصيحت کند که از من مهلت بخواهد تا من او را مهلت بدهم و در امر خود نظر کند.»

هنگامي که اين سخن به حضرت امام 2 رسيد، فرمود:  « دعوني أستشير إخواني وأنظر في ذلك»؛ مرا بگذاريد تا با برادرانم مشورت کنم و در اين مورد فکر کنم. چون اين سخن به ابن هبيره رسيد، او را آزاد کرد. امام 2 از کوفه راه مکه در پيش گرفت و تا زمان زوال پادشاهي بني اميه، بازنگشت.[6]

سپس، آنگاه که دولت بني عباس برپا شد، منصور در خواست پي­در­پي را در پيش گرفت تا امام ابوحنيفه 2 منصب قضاء را بپذيرد، بر اين امر اصرار نهايي داشت، چنانچه در بحث پيشين گذشت،  در حالي که امام ابوحنيفه 2 حضرت نفس زکيه 2 و برادر او ابراهيم 2 را در حرکت خروج و انقلاب­شان عليه منصور، به صورت علني و آشکار مدد مي­رساند، اين عمل سيني منصور را پر از کينه کرده بود، بدان حد که امام ذهبي 2 با اين عبارت آن را بيان مي­کند که : « لا يصطلى له بنار»؛ يعني امام ابوحنيفه 2 آنقدر شجاع است که کسي از عهده­اش برنمي­آيد.[7]

روي همرفته، نظربند­ساختن و زنداني کردن، کسي مانند اين مرد تأثيرگذار براي منصور کار آساني نبود، منصور مي­دانست که چگونه کشتن امامِ از امامان، حضرت سيدالشهداء ‌حسين بن علي 2، دل­هاي مسلمانان  را از بني اميه متنفر و بدبين ساخته بود، و اينکه چگونه تخت سلطنت آنان به سبب آن، به آساني به زير آمد. از اين رو قتل امام ابو حنيفه 2 را در نظر نداشت. او ترجيح مي­داد که با زنجيرهاي مال و طلا امام 2 را دست­بند زند و سپس از بهر غرض­هاي خودش او را استخدام کند. با اين نيت بار، بار منصب قضاء‌ را بر او عرضه کرد،  تا جائي که بر او منصب قاضي القضاتي دولت عباسي را عرضه کرد، اما امام ابوحنيفه 2 بسيار زمان را با چاره­جوئي وقت­گذراني، سپري کرد،‌ و با به­کارگيري هنرمندي­هاي گوناگون، از منصور و خواسته­هاي سياسي نامشروع او فرار مي­کرد.[8] 

آنگاه که منصور بر اين امر، اصرار بسيار کرد،‌ امام ابوحنيفه 2  وسايل رد خود را آماده کرد، و باري، عذرخواهي نرم را براي منصور پيش کرد؛ و فرمود:

 «لا يصلح للقضاء إلا رجل يكون له نفس يحكم بها عليك وعلى ولدك وقوادك، وليس تلك النفس لي، إنك لتدعوني فما ترجع إلي نفسي حتى أفارقك»؛

 براي منصب قضاء سزوار نيست، مگر مردي که داراي نفس و ارادي باشد که بتواند به وسيلة آن بر تو، اولاد تو و فرماندهانت، حکم صادر کند، من از اين چنين نفس و ارادي بهره­مند نيستم،‌ وقتي که تو مرا مي­خواهي،‌ من خودم را گم مي­کنم، تا وقتي که از نزد تو دور مي­شوم.‌[9] 

بار ديگر، سخن ميان منصور و امام 2 شدت يافت، امام 2 به منصور فرمود:

 «اتق الله ولا ترع في أمانتك إلا من يخاف الله، والله ما أنا بمأمون الرضى فكيف أكون مأمون الغضب، ولو اتجه الحكم عليك ثم تهددني على أن تغرقني في الفرات أو أزيل الحكم لاخترت أن أغرق، ولك حاشية يحتاجون إلى من يكرمهم لك»[10]؛

 از خدا بترس، در مقامي که خداوند به تو امانت داده است، کسي را مقرر نکن، مگر اين که خداترس باشد. سوگند به الله متعال، من  مديريت رضايت خود را بدست ندارم،‌ چه رسد اين که مديريت غضب خود را داشته باشم. اگر حکمي از طرف من عليه تو صادر شود، سپس تو مرا تهديد کني که يا در رودخانة فرات تو را غرق مي­کنم، يا حُکمت را پس بگير، آنگاه من انتخاب مي­کنم که غرق شوم. [خودت چي]، حتي تو داراي اطرافياني هستي که نيازمند آن هستند که از بهر تو، اکرام شوند. 

چون منصور مطمئن شد که اين مرد زمام نفس خود را به اختيار انگشتان طلا و نقره قرار نمي­دهد، اين راه را در پيش گرفت که قسمي که بخواهد از او انتقام سخت بگيرد. بنابراين، او را تازيانه زد،  به زندان افگند و به وسيلة گرسنه نگهداشن در زندان، او را بسيار اذيت کرد. سپس او را در خانة زنداني کرد تا اين که از دنيا رفت، به روايتي  بر مرگ طبيعي و به روايتي ديگر، در اثر زهر از اين دنيا رفت.[11]

[1]  –  محمد بن أحمد بن أبي سهل شمس الأئمة، السرخسي، شرح السير الكبير، ج1 ص 98. همچنان حديث در اين زمينه وجود دارد: عَنْ أَبِي حُمَيْدٍ السَّاعِدِيِّ رَضِيَ اللَّه عَنْهُ ، أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ اسْتَعْمَلَ رَجُلًا من الأزد يقال له ابن اللتبية عَلَى الصَّدَقَةِ، فَلَمَّا رجع قَالَ: هَذَا لَكُمْ وَهَذَا أُهْدِيَ لِي، فَقَامَ النبي صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خطيباً ، فقَالَ:« إِنِّي أَسْتَعْمِلُ رِجَالًا مِنْكُمْ عَلَى أُمُورٍ مِمَّا وَلَّانِي اللَّه ، فيأتي فَيَقُولُ: هَذَا لَكُمْ، وَهَذَا هدية أُهْدِيَ لِي، فَهَلَّا جَلَسَ فِي بَيْتِ أَبِيهِ و أُمِّهِ، فيَنْظُرَ أَيُهْدَى إِلَيْهِ أَمْ لَا؟ وَالَّذِي نَفْسي بِيَدِهِ، لَا يأخذ أَحَدکم مِنْهَا شَيْئًا بغير حقه، لاَ يَأْخُذُ أَحَدُكُمْ مِنْهَا شَيْئًا بِغَيْرِ حَقِّهِ إِلَّا جَاءَ بِهِ يَحْمِلُهُ عَلَى رقبته، اللَّهمَّ، هَلْ بَلَّغْتُ؟ اللَّهمَّ فَأَشْهَدْ.»؛ از حضرت ابي حُميد ساعدي 2 روايت است که حضرت پيامبر اعظم  مردي را به حيث کارمند جمع­آوري صدقه مقرر کرد. هنگامي­که آن مرد بازگشت، گفت: «اين از [دولت] شماست و اين براي من هديه داده شده است.» حضرت پيامبر اعظم  به پاخاست و سخنراني نمود و فرمود: «من مرداني از شما را بر کارهاي که ولايت آن را اللَّه متعال به من سپرده است، مقرر مي­نمايم، آن­گاه مي­آيد و مي­گويد: «اين از [دولت] شماست و اين هديه­ي است که به من داده شده است. او بايد در خانه­ي پدر و مادرش بنشيند و در انتظار باشد که آيا کسي به او هديه مي­آورد يا نه؟! سوگند به ذاتي که جان من در دست اوست! هيچ کسي نيست که فراتر از حق­اش، چيزي از آن بگيرد؛ مگر اين­که [روز قيامت] در حالي خواهد آمد که در گردنش آويزان است. بارالها! آيا [پيام الهي] را رساندم؟ بار الها! شاهد باش.» رواه البخاري ومسلم.

[2]  – أبي المؤيد الموفق بن إحمد بن محمد، المكي،  مناقب الإمام الأعظم أبي حنيفة، ج1 ص 215 .

[3]  – أبي المؤيد الموفق بن إحمد بن محمد، المكي،  مناقب الإمام الأعظم أبي حنيفة، ج1 ص 215  – 216.

[4]  – المرجع السابق،  ج2 ص 180 .

[5]  – المرجع السابق، ج2 ص 100 .

[6]  – أبي المؤيد الموفق بن إحمد بن محمد، المكي،  مناقب الإمام الأعظم أبي حنيفة، ج1 ص 21  – 24. أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن إبراهيم بن أبي بكر البرمكي الإربلي، ابن خلكان، وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان، ج5 ص 41، أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عاصم النمري القرطبي، ابن عبد البر،   الانتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء مالك والشافعي وأبي حنيفة رضي الله عنهم، ص 171 .

[7]  – أبي المؤيد الموفق بن إحمد بن محمد، المكي،  مناقب الإمام الأعظم أبي حنيفة، ص 30 .

[8]  – المرجع السابق، ج2 ص 73 – 173 – 178 .

[9]  – االمرجع السابق،  ج1 ص 215 .

[10]  – المرجع السابق، ج2 ص 170، الخطيب البغدادي، أبو بكر أحمد بن علي، تاريخ بغداد ج13 ص 320 .

[11]  – أبي المؤيد الموفق بن إحمد بن محمد، المكي،  مناقب الإمام الأعظم أبي حنيفة، ج2 ص 173- 174 – 182، ابن خلكان، وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان، ج5 ص 46، اليافعي مرآة الجنان. أبو محمد عفيف الدين عبد الله بن أسعد بن علي بن سليمان، اليافعي، مرآة الجنان وعبرة اليقظان في معرفة ما يعتبر من حوادث الزمان، ص 310.

 

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید